سلام
من نمیدونم این ماساژور چی داره که اینقدر ازش می ترسی نزدیک به یه ماهه پیش وقتی که داشتم وسایل پذیرایی رو مرتب می کردم واسه جشن تولدت ؛ شب موقع خوابیدن از شدت درد کمرم اصلا خوابم نمی برد بابایی زحمت کشیدو با دستگاه ماساژور کمرمو ماساژ داد اون شب دیگه از فرط خستگی یادم رفت بذارمش توی کمد تا صبح که شما بیدار شدی و ماسآژورو در حالیکه داشتم کمرمو ماساژ می دادم دیدی وای همچین زدی زیر گریه که نگو و می خواستی که از جلوی چشمت دورش کنم قوربونت برم ، منم همینکارو کردم و دیگه نیوردمش جلوی دیدت ... تا امروز که بعد از مدتی از کمد آوردم و خواستم واسه یادگاری از این ماساژور باهات عکس بگیرم که وقتی بزرگ شدی ببینی ازش می ترسیدی و اصلا چیز ترسناکی نبوده اما بازم تا دیدیش زدی زیر گریه و همچنان ازش می ترسی
چند وقت ِ پیش نشسته بودم پای کام و مثه همیشه اومدی پیشم نشستی دستتم چند تا دونه تخمه بود یکیشو به منم دادی و منم خوردمش بعد ازم پرسیدی مامان تخمه رو چیکار کردی منم گفتم : دخترم خوردمش شما یکمی بهم نیگاه کردی و گفتی : نوش جونت آی اون تخمه ایی که خورده بودم بهم چسبید که نگو
هفته ی پیش خیلی تو خونه حوصله ام سر رفته بود هرچند ساعت یه چیزی می خوردم یه دفعه کیک یه بارشم آبمیوه و در آخر سر شکلات صبحونه رو از یخچال برداشتمو آوردم که با هم بخوریم وقتی شکلات تموم شد من در حالیکه داشتم فیل به قول گفتن ِ شما می دیدم بهم گفتی : ماسالا ترکیدی قوربونت برم که حواست به همه چیز هست ؛ هنوزم وقتی یه چیزی زیاد از حدش می خوری میگی : مامان ترکیدم
از اونجایی که همیشه پیشمی و پیش نیومده بود که صداتو از پشت تلفن بشنوم ... فک کنم نزدیک به 3 هفته پیش بود که رفتی خونه ی همسایه و یکمی که گذشت زنگ زدم که ببینم چیکار می کنی شلوغی نکردی گوشی رو شما برداشتی و گفتی الو ... وای اینقدر ذوق کردم صداتو شنیدم خیلی خوشگل بود صدات خیلییییییی هنوز صدای اون شب توی گوشمه الان افسوس می خورم چرا روز و تاریخشو یادداشت نکردم صدای دلنوازتو خیلی دوست دارم دخترم
شب که موقع خواب می رسه خیلی شیطونی می کنی چند شب پیش دیر وقت بود و هر کاری می کردم خوابت نمی برد
بابایی:ریحان میگم لولو بیاد بخورتتا ریحان : بگو بیاد شداش بزن
فدات بشم که الان دو هفته ایی میشه که اگه یه جایی از صورتت کثیف باشه و بهت میگم برو تو آینه نگاه کن صورتت کثیف شده کاملا تشخیص میدی و دیگه مثه قبل فقط خیره نمیشی و خودتو نیگاه کنی
اینم بدون شرح ریحانه جونم با ماساژور !!!!
پ.ن1: 14 دی تولد یکی از دوستای خوب وبلاگیمون بود که من به دلیل اینکه مهمون سر زده برام اومد اون روز اصلا نتونستم بشینم پای نت و نتونستم که توی این روز خاص تولد کوروش جونم تبریک بگم ؛ تولدت مبارک کوروش عزیزم ایشالا 120 ساله شی خاله جون
اینم کادوی مجازی من و ریحان عسلی به کوروش و مامی
١٦ /دی/٩١
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 386
سلام
هنوز بادکنک های روز تولدتو از روی سقف بر نداشتم چون یه دفعه که بغلم بودی به صورت ایستاده روی شونه هام نگه داشتم تا بهشون دست بزنی یه بارم که خسته شدم همینطور که دست می زدی و باهاشون بازی می کردی داشتم شما رو می آوردم پایین شما هم با سرت به بادکنک ها زدی از اون روز خیلی دوست داشتی که طوری بغلت کنم که یه سری به بادکنک ها بزنی منم هرچند بار در روز بغلت می کردم تا اینکارو بکنی
گذشت تا دو روز پیش دیدم عروسکتو گرفتی و داری سرشو میزنی توی بادکنک هایی که از آباژور آویزون کرده بودم اینقدر خندیدم به این کارت که نگو آخه خیلی بامزه تلاش می کردی که سر خرسیت بخوره توی بادکنک
الان که نشستم پای کام در حالی که موهاتو باز کردی و دستتو داری از توی موهات رد می کنی بهم میگی : سشوار بده موهام سشوار بکشم ای قرتی از حالا ؛ خیلی هم به آینه علاقه داری تا موهاتو شونه می زنم و گیره سر می زنم زودی میری جلو آینه و میگی : ببین چقدر خوشگل شدم یه وقتاییم به سشوار میگی: سشبار
وقتی می خوایم بریم بیرون کافیه که ببینی من دارم میرم سمت دراور وسایل آرایشم هنوز من کاری نکردم از قبلش میگی: واسم لب بزن (رژ لب ) خب لبتو می زنم هنوز برنگشتم به طرف کیف وسایل آرایشیم میگی: چشمم بزن (یعنی سایه پشت چشم ) وای که دلم می خواد قورتت بدم خانم کوچولو
الهی قوربونت برم که وقتی می خوای در مورد خودت حرف بزنی از ضمیر سوم شخص استفاده می کنی
مامان: من خوابم میآد ریحان : خوابت میآد مامان : بله ریحان: منم خوابت میآد
کلیپس موهای منو زدی به موهات از اونجایی که کلیپس واسه موهات بزرگه از سرت افتاده بهم میگی : موهامو بده
از وقتی هوا خیلی سرد شده من بیشتر توی آشپزخونه که سرامیک ِ (علیرغم اینکه موکت کردم بازم سرده ) دمپایی می پوشم حالا شما هم کارت شده پوشیدن دمپایی من یه وقتاییم که می شینم روی مبل با دمپایی هستم؛ دیشب نشستی رو مبل دمپایی ها هم پایین بودن بهم میگی : مامان پاهامو بده بپوشم
چند روز پیش توی آشپزخونه بودم داشتم وسایل شامو آماده می کردم هی وسایلارو از این کابینت و از اون کابینت بر می ذاشتم شما هم یه گوشه ایستاده بودی و فقط رو فرشی هامو نیگاه می کردی من انتظار هر حرفی رو داشتم الا این حرفت ...
یه دفعه در حالیکه منم مشغول کار کردن بودم گفتی : مامان چقد تمپایی هات خوشگله وای یه جوری نیگاه می کردی و گفتی که انگاری قند تو دلت آب شده بود فدات بشم من اون موقع بود که بغلت کرمو بوس بارونت کردم ریحانه ی بهشتیم
رو فرشی هام ! این روفرشی هارو خاله ستاره بهم کادو داده
چند شب پیش پوار بینی ات رو از روی اوپن برداشته بودی منم می خواستم فین بینیتو بگیرم میگم : ریحانه پوارو بده در جوابم میگی : نمیدم مال ِ مردم ِبابایی گوشی هایی که میآره خونه واسه تست وقتی می خوای ازش بگیری در جوابت اینو شنیدی حالا نیم وجبی این حرفو به من تحویل دادی
دارم فیلم می بینم شما هم نشستی پیشم بازیگر فیلم داره با چاقو روی درخت میزنه برگشتی منو نیگاه می کنی میگی: دست نزن تاقو خطرناک ِ دستت اوف میشه ... به چاقو میگی : تاقو
تو نخ فیلمم صورتمو بر می گردونی میگی: داری فیل می بینی میگه نه دخترم فیلم می بینم میگی: نه فیل اونجاست ( اشاره به مجسمه ی فیلی که روی میز گرد گذاشتم می کنی میگی فیل اونجاست )
به پروانه میگی : پَبانه ! به یواشم میگی: دَباش
النگوات تو دستته میگم چه صدایی میده میگی: دیلینگ دیلینگ
پ.ن1: تاریخ پست : ٩١/١٠/١٣
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 384
سلام
چند هفته پیش که رفته بودیم خونه ی عمو عبدالله اونجا عطیه و مامانش آهنگ گذاشتن و حرکات موزون انجام می دادن شما هم خیلی خوشت اومده بود و کلی باهاشون حرکات موزون انجام دادی و حسابی خوش گذروندی حالا از اون موقع تا الان همش از من می خوای که نانای برات بذارم تا شروع به حرکات موزون کنی ، یه وقتایی حسنی رو از روی فلش برات می ذارم تا نیگاه کنی چند تا از فیلم های عقد خاله سودی هم در ادامه اش هست ، همیشه وقتی می دیدی می گفتی : خاله شودی اما الان میگی : خاله شودی بذار نانای کنم
خیلی بهم گیر میدی واسه نانای منم فیلم عروسی خاله سودی رو کنارشون گذاشتم تا پشت سر هم باشن حالا نانای دیدنت کنار رفته نانای کردنت شروع شده اونم چه جوری باید منم پیشت باشم وقتی نشستم میگی : دستتو بده به من پاسو بیا برخشیم
دیروز وقتی برات فیلمشو گذاشتم نشسته بودم اصلا حالم نداشتم (تو پی نوشت می گم چرا ) اومدی دستمو گرفتی میگی : مامان پاسو منو برخشون
دیگه با همه ی بی حالیم بلند شدم بغلت کردم و می چرخوندمت یه بارش خودتو خیلی خم کردی سرت رفت به سمت پایین منم واسه برقراری تعادلت شما رو از کمرت گرفتم بعد که بلند شدی به حالت اولیه ات قرار گرفتی گفتی : ای وای ای وای همراه با نفس زدن
پ.ن1: پریشب بد جوری بی خوابی به سرم زده بودی تا 4 صبح بیدار بودم وقتیم که چشمام خسته شد که بخوابم شما بیدار شدی و ناله می کردی و فقط می خواستی تو بغلم بخوابی ؛ یکی دو بار بیدار شدم و تو بغل خوابوندمت و وقتی خوابت سنگین میشد می ذاشتم سر جات تا ساعت 8 که دوتایی با صدای سشوار کشیدن بابایی بیدار شدیم من که گیچ گیچ بودم اما شما ماشالا پر انرژِی حتی بعد از رفتن بابایی من اومدم سر جام که بخوابم اما شما تازه اول بازیت بود اون روز مجبور شدم تا شب بی خوابی رو تحمل کنم و موقع خواب شما رو سپردم به بابایی که باباش ریحانه رو بگیر که من گیچ گیچم شبم با ناله هات بیدار می شدم اما اصلا نمی اومدی تو بغلم و می خواستی بری تو بغل بابایی بخوابی چه بهتر منم از خدا خواسته می دیدم پیش بابا هستی می گرفتم می خوابیدم آی خواب دیشب بهم چسبید الان بابایی که شب مجبور شده از خواب چند بار بیدار بشه و شما رو تو بغلش بخوابونه خسته ست و خوابیده ولی من الان سر حال و بیدارم بهش میگم ببین یه شب اومدی مادری کردیااااااااا
اینم ریحانه جونم قبل از رفتن به خونه ی عمو عبدالله
بعدا نوشت 1: این جریان یه شب بیدار بودن بابایی همانا و جار زدن به همه کس همانا خلاصه که یه شب فقط یه شب شما رو نگه داشتا
بعدا نوشت 2: از این به بعد تاریخ و زمان آپ پستو برات می نویسم
11 / دی / 91 زمان 10:28 قبل از ظهر
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 360
سلام
دیشب موقع خوابیدن یه بار من یه دفعه هم بابایی از شما خواستیم که بیای بخوابی اما شما مشغول بازی کردن بودی و نیومدی که بخوابی دیگه من و بابایی از کارای روزمره مون شروع کردیم به حرف زدن یکمی که گذشت و اومدی پیشمون میگی : پس کی می خوابیم
شطونی کردی بابایی ازت می خواد که بگی : قول میدم که اذیت نکنم اونوقت شما تکرار می کنی: قول نمیدم فضولی می کنم
رو پاهام گذاشتمت تا کم کم خوابت بگیره یواشکی یه چیزی میگی میگم چی میگی ریحان دوباره تکرار میکنی دوباره می پرسم یعنی چی آخرسر که دیدی من متوجه حرفت نمیشم بهم میگی : یعنی چی ... یعنی اینکه نمی خوابم
وقتی خیلی شیطنت هات گل میکنه و ازت می خوام که تموم کنی بر می گردی بهم میگی : ریحان دختر خوبیه یا وقتی ازت می خوام که کار اشتباهی رو دوباره تکرار نکنی بهم میگی: دختر خوبی باش دیگه
چند روز پیش خیلی خوابم می اومد اومدم کنار بخاری خوابیدم که مثلا یه چرتی بزنم مگه گذاشتی اومدی گفتی : مامان بهم پُتِکال بده ( قبلنا به پرتقال می گفتی پَرتَلاق)
دیروز صبحم مثلا روز جمعه بود زودتر از همه بیدار شدیو اومدی بالا سرم در حالیکه دستمال کاغذی دستت ِ میگی: بذار فینتو بگیرم آخه دختر من اول صبحی اونم تو خواب فینم از کجا بود
عطسه و آروغتم از هم دیگه تشخیص میدی و وقتی آروغ یا عطسه می زنی اول میگی چی بود بعد اعلام میکنی که چیکار کردی
تازه یه چند شب بود که راحت می خوابیدی الان دو شب ِ که آبریزش داری و شبها اصلا نمی تونی بخوابی دیشب تا 1.5 شب بیدار بودی منم تا خوابیدم 2 شده ساعت 5:30 صبح بیدار شدی و نخوابیدی تا 7 دوباره ساعت 10 بیدار شدی که بیا بریم بشوریمش میگم چی شده بینی تو نشون میدی که مایع مخاطی بینی ات خشک شده و دوست نداشتی بعد اومدم که رو پاهام بندازم نخواستی و فقط تو بغلم می خواستی که بخوابی خلاصه که اندازه ی یه سال نوری خسته و کمبود خواب دارم
پ.ن 1: دیشب اومدم بهت دارو بدم واسه اولین بار جلوی دهنتو گرفتی و نمی ذاشتی خیلی خنده دار شده بودی فدات بشم که منم مجبور شدم با هزار ترفند آخرش بهت بدم تا بخوری
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 362
سلام
چند هفته ی پیش که رفته بودیم مهمونی یکی از کفشاتو که خیلی خوشگله و امسال تابستون مادر جونی ( مامان خودم ) برات خریده بود رو نگه داشتم تا وقتی میریم مهمونی روی فرش بتونی بپوشی و با تیپی که زده بودی خیلی بهت می اومد ( سارافون قهوه ایی - جوراب شلواری قهوه ایی - پالتو پلنگی با کفشی که الان عکسشو می ذارم ) یه بار که از جلوی زن عمو هات رد شدی همگی متفق القول گفتن از همه ی کفشاش این یکی خیلی خوشگله و اونی که زهرا دختر عمه جونت برات خریده بود از اون شب این فکر به ذهنم رسید که کفشایی که تا حالا برات خریدمو پوشیدی رو عکسشون برات بذارم تا واست یادگاری بمونه
اینا پا پوشهاتن از نوازدی تا 6 ماهگی
کفش های تابستونیت عزیزم اینیم که تک عکسشو گذاشتم بخاطر مدل پاشنه شه که اگه یه وقت بهر دلیلی نتونستنم برات نگه دارم از همینجا بتونی مدلشو ببینی ؛ این کفشیه که تو شب عروسی خاله سودی با لباس عروست پوشیدی نازنینم
کفش های اسپورتت
کفش سفید از بالا سمت چپ که اصلا نپوشیدی یعنی فقط یه بار اونم وقتی می رفتیم واسه اولین بار مامان ثنا و ثمینو می دیدیم که قبلش از بس با اون چسبش بازی کرده بودی دیگه روی هم نمی چسبیدن حتی همون شب هم از پات افتاد و یه خانومی آورد برام دادش کناریشم این سری واست با یکی از لباسای دیگه ایی که تو عروسی خاله سودی می پوشیدی خریدم
پایینی از سمت چپ همین کفشیه که همگی خوششون اومده کناریشم اونیه که دختر عمه ات برات خریده بود
اینم پوت هات هستن البته از خرید پارسال ؛ امسال هنوز وقت نکردم برم برات بخرم
پ.ن1:دوستان عزیزم شما هم اگه دوست داشتید انتخاب کنید از کدوم کفش های ریحان بیشتر خوشتون اومده ؟
پ.ن2: کیا به نی نی وبلاگ تلگراف زدن واسه رمز دار کردن فقط ادامه ی مطلب راستشو بگیدااااا
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 373
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 352
سلام
الان تقریبا حدود یه ماهی میشه که از شیر گرفتمت خداروشکر هم شما هم من خوب باهاش کنار اومدیم چیزی که الان دغدغه ی فکرم شده از پمپرز گرفتنتِ که خیلی حساسم که اگه باز بذارمت جیش کردی فرشا نجس میشه و تو این زمستون سرد من چیکار کنم و واسه شبها که 360 درجه در حرکتی چیکار کنم اول باید خودمو قوی کنم بعد رو شما کار کنم الان میریم دستشویی ولی وقتی کارتو انجام دادی البته یکی دو بار جیشتو کردی ولی بازم فراموش می کنی که نگه داری تقصیریم نداری چون پوشکی و خیالته راحته ؛ چند وقت پیشم از پمپرزهای ایرانی بی کیفیت استفاده کردم تا خیس می شدی بدت می اومد و دوست داشتی که زود لباستو عوض کنم از یه طرفم اطرافیان همه میگن الان نگیر بذار یکمی هوا گرمتر بشه موندم چیکار کنم
فدات بشم که یه بار که بردمت دستشویی ( البته الان می برمت توی حموم ) که جیشتو کنی خیلی منتظر شدیم جیشت نمی اومد بهم گفتی نمیآد منم گفتم اشکال نداره الان میآد ؛ الان هر وقت میریم تا یکمی طول می کشه با قیافه ی حق به جانب میگی : اشکال نداره الان میآد
یه چیز دیگه هم که خیلی منو کلافه کرده اینه که حدود یه هفته میشه که خیلی بد خواب شدی و موقع خوابیدنت باید حتما تو بغلم باشی و منم باید بایستمو شما رو تو بغل بگیرم تا بخوابی و نصفه شبم که بیدار میشی همینه برنامه ات اصلا دوست نداری که رو پا بخوابونمت و حتی به حالت خوابیده هم حاضر نیستی تو بغلم باشی و کلی منو کلافه کردی دیشب که دیگه نور علی نور این جریان بود منم گیچ خواب بودم نشستم شمارو تو بغلم خوابوندمت اومدم که بذارمت سر جات دوباره از خواب بیدار شدی نه یه مرتبه بلکه 3_4 بار این قضیه تکرار شد آخر سر گفتم نمی خواد اینجوری بخوابی بیا رو پاهام بخواب قهر کردی و زدی زیر گریه نصفه شبی دیگه از ترس اینکه الان همسایه پایینی بیدار نشه باز گرفتمت تو بغلم و بازم همون قضیه تکرار شد آخر سر رفتم آبمیوه ریختم تو شیشه ات و با خوردن آبمیوه مشغول شدی تا بالاخره خوابت برد وای که چه شبی بود دیشب
چند وقته پیش بعد از اینکه از خواب بعدازظهرت بیدار شدی اومدی تو اتاق پیشم ازم خواستی که دوباره ببرمت و بخوابونمت ساعتو نیگاه کردم دیدم 7 عصر ِ و از اونجای که مطمئن بودم دیگه نمی خوابی گفتم نه مامانی بیا پیشم تی وی ببینیم وای همچین زدی زیر گریه که نگو دستتو گرفتمو بغلت کردم بهت گفتم ببین گریه کردی اشکات در اومد بریم صورتتو بشوریم حالا از اون روز هروقت گریه می کنی و اشکات سرازیر میشن میگی : ببین چیکار کردی اشکام در اومد
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 354
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 369
سلام
خداروشکر که بعد از 2 شب تبت قطع شده وای که چه بد گذشت مخصوصا شباش همش گریه و لجبازی می کردی دیشب که نمی ذاشتی حتی بهت دست بزنم و همش گریه می کردی خدا کنه امشب خوب بخوابی
دیروز نذاشتم ظهر بخوابی که شب زودتر بخوابونمت امروزم تا الان خیلی مقاومت کردی تا اینکه از تخت افتادی و تو بغل اومدنم همانا و خوابیدن همانا هر کاری کردم که نخوابی نشد که نشد خدا کنه شب اذیت نکنی خیلی کمبود خواب دارم عصری اومدم کنار بخاری خوابیدم و خواستم چرت بزنم نذاشتی از دیروز 25 آذر 91 شهر ما هم اولین برف پاییزیش به زمین نشست و شهرو سفید پوش کرد هوا هم خیلی خیلی سرد شده دیدم نمی ذاری بخوابم و شلوغی میکنی لباساتو تنت کردم و رفتیم تو حیاط که یکمی برف بازی کنیم دیدم پسرای همسایه برفو پارو کردن و کنار باغچه جمع کردن دیگه چنگی به دل نمیزد با برف پارو شده بازی کنی ولی شما دوست داشتیو با پاهات هی می رفتی تو برف
تقریبا دو ماهه پیش بود که داشتم موزیک ویدئو بو سردمه ی گروه تیک تاک از تی وی ( البته از طریق فلش ) نیگاه می کردم چون ویدئوش خیلی رنگ رنگیه شما هم خوشت می اومدو میخ کوب می شدی تا چند روزِ ِ پیش یه دفعه اومدی پیشم میگی: بوووو ( لباتو همچین می لرزونی ) سردمه کاپشنم کو منم ماتو مبهوت که چی میگی تا یه چند ساعت بعدش تازه فهمیدم منظورت این آهنگه ای شیطون قوربونت برم
فدای حرف زدنت که به بشقاب میگی:اَسکاب به هواپیما هم اوایل می گفتی : هَوَمای اما حالا درستشو میگی
*************************************************
پ.ن1: دوستان خوب نی نی وبلاگی یه خواهش ازتون دارم و اونم اینه که اگه امکان داره براتون همین الان که نه البته بعد از خوندن پستم و گذاشتن کامنتتون به مدیریت تلگراف بزنید و بخواید که فقط ادامه ی مطلب رو برامون رمز دار کنه من خیلی وقته که این خلاء رو احساس می کنم البته خودم تلگراف زدم و حتی به عنوان پرسش و پاسخ سوالمو مطرح کردم اما نی نی وبلاگ تاییدش نکردو به قسمت مدیریت خودش انتقال داده تا رسیدگی بشه
همیشه میگن یه دست صدا نداره حالا اگر شما هم این نیاز رو واسه خودتون احساس می کنید لطفا این پیام رو به دوستانتون گسترش بدید تا هرچه زودتر نی نی وبلاگ اقدام کنه ... ممنونم
پ.2: لی لی حوضک خوندنت خیلی باحاله، دستمو می گیری مثه فالگیرا تو چشمام نیگاه میکنی و با انگشت اشاره ات یه دور می زنی کف دستم و بعدش انگشت کوچیکمو جمع میکنی و میگی : این افتاد تو چار انگشت بعدی رو می بندی میگی: این خوردش و با ادامه ی شعر همین انگشتم سومی و چهارمی رو هم می بندی و به انگشت شصتم که میرسی میگی : این کله گنده خوردشششش
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 394
سلام
نمیدونم چه حکمتیه که هر سال درست یا روز تولدت یا چند روز بعدش باید مریض بشی و فقط تب کنی پارسال درست چند روز قبل از روز تولدت تب داشتی تا یه روز بعد از تولدت خوب شدی امسالم از دو روز بعد از تولدت تب کردی
صبح که بیدار شدی از خواب دیدم حالت مثه همیشه نیست و چشمات یکمی خمارو خواب آلودِ تا بعد از بیدار شدن از خواب بعدازظهرت دیگه خیلی ناله می کردی و هی سر هیچ چیز می زدی یا زیر گریه یا نق می زدی وقتیم آروم می شدی می گفتی چرا منو زدی منم اینجوری !!!
یه یکساعتی رفتی پایین خونه ی همسایه با سعید بازی کردی خونه ساکت بود با وجود اینکه دلم خیلی وقت بود که دنبال همچین سکوت و آرامشی بود اما به جرات میگم که از سکوت اون روز ترس برم داشت و طاقتم سر اومد و اومدم دنبالت هنوز نماز مغرب/عشاء رو هم نخونده بودم انگاری دیگه بدون شما نمازمم بهم نمی چسبه فدات بشم من
خلاصه که از ساعت 12 شب حرف زدنت از حالت نرمال در اومده بود و قاطیش هزیونم می گفتی یا حرفی که ربطی نداشته باشه از وقتی که بدون شیر می خوابی همیشه باید خودم می خوابوندمت اصلا تو این چند وقته پیش نیومده بود که خودت بیای و ازم بخوای تا بخوابی ، هنوز 5 دقیقه نشده بود که چشمات بسته شد دیشب خیلی بد حال بودی دلم برات کباب شد بغلت کردم و چشماتو بوسیدم وای چقد داغ بود بابایی رو صدا کردم و گفتم که از صبح تب داشتی و با وجود اینکه تو بغلم خواب بودی تا بابایی گفت می برمش تو حموم پاشورش می کنم زودی چشماتو باز کردی و آماده بودی که بری تو حموم آب بازی کنی اما بعد از پاشوره همچنان تب داشتی ؛ از ساعت 1 بعدازظهر شروع کردم به دادن تایلوفن ولی2 بار بیشتر نذاشتی بهت بدم
خلاصه که دیشب ساعت 1 شب با بابایی رفتیم دکتر و تبت 38.5 بود و تا اومدیم خونه تبت بیشترم شد چیزی که خیلی دلمو بیشتر به درد آورد این بود که تا اومدیم خونه دیگه خسته بودی و تا دارو بهت دادم ( وای که چقدر اذیت کردی تا تونستم بهت داروتو بدم ) این بود که گذاشته بودمت روی پاهام و تکونت می دادم تا بخوابی دست زدی به چشمات و گفتی : مامان چشمام سوخت فدات بشم تبت خیلی زیاد شده بود و بر خلاف میلم مجبور شدم که شیافت کنم وای که چه گریه ایی به راه انداخته بودی نصفه شبی
دیشب همش بالا سرت بودم که یه وقت تبت بالا نره و خدایی نکرده تشنج کنی خیلی می ترسیدم اما خداروشکر شیاف نذاشتو تبت اومد پایین ؛ از صبح امروز جمعه 24/آذر/91 که بیدار شدی همش داری گریه و بهانه گیری می کنی خدا کنه که امشب تب نکنی
بعدا نوشت : ادامه ی مطلب احوالات ریحانه
پ.ن1: از همه ی دوستای خوبم ممنونم بابت پیام تبریکتون
پ.ن ٢: نمی دونم واسه شما مامانا چند بار پیش اومده که وقتی یه لباس خوشگل تن بچه تون می کنید و میرید یه مهمونی بچه تون چشم خورده باشه و از همون شب بچه تون تب کنه ؟! من هی دارم با خودم کلنجار میرم که دیگه لباس خوشگل به تن ریحانه نکنم اما مگه میشه من لباس خوشگل نخرم و یا لباسایی که اصلا دوست ندارم تن دخترم کنم که ای وای بچه ام چشم نخوره موندم بخدا شما چیکار می کنید ؟!!!
من با وجود اینکه می دونم تب باعثش ویروسه اما الان چند بار پیش اومده که همینکه از مهمونی اومدم و از اونجایی که ریحان هم تعریف نباشه هم ساکته هم خوش لباس از همون شب مریض شده و فقط تب کرده اوایل اصلا به چشم زدن اعتقاد نداشتم اما این چند وقته خیلی اعتقاد پیدا کردم نظر شما چیه ؟
بعدا یادم آمد شبی که رفتیم دکتر :
دکتر گوشی رو گذاشته روی سینه ات تا ببینه نفس کشیدنت همراه با خر خر هست یا نه شما هم که مثه همیشه در حال گریه و زاری که ای وای چی می خواد بشه تو همین حین میگی: می می مو نگیر و گریه منم که اصلا جون محکم گرفتنت نداشتم پشت باباییم نمی دونم به حرفت بخندم یا از دست و پا زدنت که داری سعی می کنی بلند شی گریه کنم
دیشب ٢٥/آذر/٩١ تا 2 شب بیدار بودی و به زور خوابوندمت صبحم از ساعت 4:30 تا 8 صبح بیدار شدی و دوباره تب داشتی اینقدر گیچ خواب بودم که دوتایی تا 12:30 ظهر خواب بودیم خدا کنه امشب تب نکنی موندم نه عطسه و نه سرفه می کنی نه آبریزش بینی آخه این دیگه چه مدل سرماخوردگیه بترکه چشم حسود که تورو به این روز در آورده دخترم
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 365