سلام
نمیدونم چه حکمتیه که هر سال درست یا روز تولدت یا چند روز بعدش باید مریض بشی و فقط تب کنی پارسال درست چند روز قبل از روز تولدت تب داشتی تا یه روز بعد از تولدت خوب شدی امسالم از دو روز بعد از تولدت تب کردی
صبح که بیدار شدی از خواب دیدم حالت مثه همیشه نیست و چشمات یکمی خمارو خواب آلودِ تا بعد از بیدار شدن از خواب بعدازظهرت دیگه خیلی ناله می کردی و هی سر هیچ چیز می زدی یا زیر گریه یا نق می زدی وقتیم آروم می شدی می گفتی چرا منو زدی منم اینجوری !!!
یه یکساعتی رفتی پایین خونه ی همسایه با سعید بازی کردی خونه ساکت بود با وجود اینکه دلم خیلی وقت بود که دنبال همچین سکوت و آرامشی بود اما به جرات میگم که از سکوت اون روز ترس برم داشت و طاقتم سر اومد و اومدم دنبالت هنوز نماز مغرب/عشاء رو هم نخونده بودم انگاری دیگه بدون شما نمازمم بهم نمی چسبه فدات بشم من
خلاصه که از ساعت 12 شب حرف زدنت از حالت نرمال در اومده بود و قاطیش هزیونم می گفتی یا حرفی که ربطی نداشته باشه از وقتی که بدون شیر می خوابی همیشه باید خودم می خوابوندمت اصلا تو این چند وقته پیش نیومده بود که خودت بیای و ازم بخوای تا بخوابی ، هنوز 5 دقیقه نشده بود که چشمات بسته شد دیشب خیلی بد حال بودی دلم برات کباب شد بغلت کردم و چشماتو بوسیدم وای چقد داغ بود بابایی رو صدا کردم و گفتم که از صبح تب داشتی و با وجود اینکه تو بغلم خواب بودی تا بابایی گفت می برمش تو حموم پاشورش می کنم زودی چشماتو باز کردی و آماده بودی که بری تو حموم آب بازی کنی اما بعد از پاشوره همچنان تب داشتی ؛ از ساعت 1 بعدازظهر شروع کردم به دادن تایلوفن ولی2 بار بیشتر نذاشتی بهت بدم
خلاصه که دیشب ساعت 1 شب با بابایی رفتیم دکتر و تبت 38.5 بود و تا اومدیم خونه تبت بیشترم شد چیزی که خیلی دلمو بیشتر به درد آورد این بود که تا اومدیم خونه دیگه خسته بودی و تا دارو بهت دادم ( وای که چقدر اذیت کردی تا تونستم بهت داروتو بدم ) این بود که گذاشته بودمت روی پاهام و تکونت می دادم تا بخوابی دست زدی به چشمات و گفتی : مامان چشمام سوخت فدات بشم تبت خیلی زیاد شده بود و بر خلاف میلم مجبور شدم که شیافت کنم وای که چه گریه ایی به راه انداخته بودی نصفه شبی
دیشب همش بالا سرت بودم که یه وقت تبت بالا نره و خدایی نکرده تشنج کنی خیلی می ترسیدم اما خداروشکر شیاف نذاشتو تبت اومد پایین ؛ از صبح امروز جمعه 24/آذر/91 که بیدار شدی همش داری گریه و بهانه گیری می کنی خدا کنه که امشب تب نکنی
بعدا نوشت : ادامه ی مطلب احوالات ریحانه
پ.ن1: از همه ی دوستای خوبم ممنونم بابت پیام تبریکتون
پ.ن ٢: نمی دونم واسه شما مامانا چند بار پیش اومده که وقتی یه لباس خوشگل تن بچه تون می کنید و میرید یه مهمونی بچه تون چشم خورده باشه و از همون شب بچه تون تب کنه ؟! من هی دارم با خودم کلنجار میرم که دیگه لباس خوشگل به تن ریحانه نکنم اما مگه میشه من لباس خوشگل نخرم و یا لباسایی که اصلا دوست ندارم تن دخترم کنم که ای وای بچه ام چشم نخوره موندم بخدا شما چیکار می کنید ؟!!!
من با وجود اینکه می دونم تب باعثش ویروسه اما الان چند بار پیش اومده که همینکه از مهمونی اومدم و از اونجایی که ریحان هم تعریف نباشه هم ساکته هم خوش لباس از همون شب مریض شده و فقط تب کرده اوایل اصلا به چشم زدن اعتقاد نداشتم اما این چند وقته خیلی اعتقاد پیدا کردم نظر شما چیه ؟
بعدا یادم آمد شبی که رفتیم دکتر :
دکتر گوشی رو گذاشته روی سینه ات تا ببینه نفس کشیدنت همراه با خر خر هست یا نه شما هم که مثه همیشه در حال گریه و زاری که ای وای چی می خواد بشه تو همین حین میگی: می می مو نگیر و گریه منم که اصلا جون محکم گرفتنت نداشتم پشت باباییم نمی دونم به حرفت بخندم یا از دست و پا زدنت که داری سعی می کنی بلند شی گریه کنم
دیشب ٢٥/آذر/٩١ تا 2 شب بیدار بودی و به زور خوابوندمت صبحم از ساعت 4:30 تا 8 صبح بیدار شدی و دوباره تب داشتی اینقدر گیچ خواب بودم که دوتایی تا 12:30 ظهر خواب بودیم خدا کنه امشب تب نکنی موندم نه عطسه و نه سرفه می کنی نه آبریزش بینی آخه این دیگه چه مدل سرماخوردگیه بترکه چشم حسود که تورو به این روز در آورده دخترم
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 367