سلام
دیشب موقع خوابیدن یه بار من یه دفعه هم بابایی از شما خواستیم که بیای بخوابی اما شما مشغول بازی کردن بودی و نیومدی که بخوابی دیگه من و بابایی از کارای روزمره مون شروع کردیم به حرف زدن یکمی که گذشت و اومدی پیشمون میگی : پس کی می خوابیم
شطونی کردی بابایی ازت می خواد که بگی : قول میدم که اذیت نکنم اونوقت شما تکرار می کنی: قول نمیدم فضولی می کنم
رو پاهام گذاشتمت تا کم کم خوابت بگیره یواشکی یه چیزی میگی میگم چی میگی ریحان دوباره تکرار میکنی دوباره می پرسم یعنی چی آخرسر که دیدی من متوجه حرفت نمیشم بهم میگی : یعنی چی ... یعنی اینکه نمی خوابم
وقتی خیلی شیطنت هات گل میکنه و ازت می خوام که تموم کنی بر می گردی بهم میگی : ریحان دختر خوبیه یا وقتی ازت می خوام که کار اشتباهی رو دوباره تکرار نکنی بهم میگی: دختر خوبی باش دیگه
چند روز پیش خیلی خوابم می اومد اومدم کنار بخاری خوابیدم که مثلا یه چرتی بزنم مگه گذاشتی اومدی گفتی : مامان بهم پُتِکال بده ( قبلنا به پرتقال می گفتی پَرتَلاق)
دیروز صبحم مثلا روز جمعه بود زودتر از همه بیدار شدیو اومدی بالا سرم در حالیکه دستمال کاغذی دستت ِ میگی: بذار فینتو بگیرم آخه دختر من اول صبحی اونم تو خواب فینم از کجا بود
عطسه و آروغتم از هم دیگه تشخیص میدی و وقتی آروغ یا عطسه می زنی اول میگی چی بود بعد اعلام میکنی که چیکار کردی
تازه یه چند شب بود که راحت می خوابیدی الان دو شب ِ که آبریزش داری و شبها اصلا نمی تونی بخوابی دیشب تا 1.5 شب بیدار بودی منم تا خوابیدم 2 شده ساعت 5:30 صبح بیدار شدی و نخوابیدی تا 7 دوباره ساعت 10 بیدار شدی که بیا بریم بشوریمش میگم چی شده بینی تو نشون میدی که مایع مخاطی بینی ات خشک شده و دوست نداشتی بعد اومدم که رو پاهام بندازم نخواستی و فقط تو بغلم می خواستی که بخوابی خلاصه که اندازه ی یه سال نوری خسته و کمبود خواب دارم
پ.ن 1: دیشب اومدم بهت دارو بدم واسه اولین بار جلوی دهنتو گرفتی و نمی ذاشتی خیلی خنده دار شده بودی فدات بشم که منم مجبور شدم با هزار ترفند آخرش بهت بدم تا بخوری
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 364