ریحانه و دستمال کاغذی

ساخت وبلاگ

نایت اسکین

الان که دارم این مطلبو مینویسم ساعت 12:42 بامداد یکشنبه ست و عزیزه دل مامان خوابیدهز

یه دو هفته ایی میشه که از دست کنجکاوی های ریحان عسلی خونمون به کانون خونه های بدون جاذبه پیوستهniniweblog.com همه چیز دور از دسترس ریحانیه بخصوص دستمال کاغذی

دیشب معصومه (دختر عموی ریحانه) ز و زندایییش سر زده اومدن خونمون دیگه خودتون میتونید حدس بزنید من چقدر خجالت کشیدم از سر و وضع خونمون

هی من از اوضاع شکل و شمایل خونه عذر خواهی کردم و میگفتم کاشکی من میدونستم دارید می آیید خونه رو مرتب میکردم که مریم جون مثه همیشه که خیلی خانم و مهربونندniniweblog.com همش منو دلداری میداد که خونه ایی که بچه ی کوچیک باشه همینطور میشه دیگه من که نیمدم خونتونو ببینم اومدم پیش خودت و هی منو دلداری میداد

خداییش با این حرفاش منو خیلی آروم کرد و دیگه کمتر خجالت می کشیدم ز

اما نکته مهم اینجاست که بعداز خوردن میوه زمعصومه جون ازمن دستمال کاغذی خواست من هم که همه چیزو از دست ریحان بالا گذاشتم از روی اوپن برداشتمو به معصومه دادم و دیگه یادم رفت و از روی میز بردارم

تا اینکه مهمونا رفتن و من ریحان عسلی رو گذاشتم زمین که پذیرایی رو یکم جمع و جور کنم از ریحانی عسلی غافل شدم و ....................

ریحانی چشم منو زدور دیده بود و رفته بود سراغ دستمال کاغذی و...

ریحان عسلی

اینجا من میخوام برم دستمال کاغذی رو ازش بگیرم تا منو دید میرم به طرفش زود گذاشت دهنش ای شیطونniniweblog.com

ریحان عسلی

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 250 تاريخ : يکشنبه 13 شهريور 1390 ساعت: 1:25