بی خوابی من

ساخت وبلاگ

الان که دارم این مطلبو مینویسم 02:56 روز چهارشنبه هستش نه که بیخوابی به سرم زده باشه نه عزیزم از فکرو خیال های که خودمم میدونم بی خودیه اما چیکار کنم بازم میآن به سراغم

ترس از آینده کارایی که دوست داشتم برات انجام بدم و شرایط نذاشته

گفتم بیام یکم وبگردی کنم شاید یکم این فکرو خیالا از سرم بپره و چشام خسته بشن و خوابم بگیره

دنیای زیبا

شده بمانی و ندانی چه كنی با خود و تقدیر؟

شده سرگردان شوی انگار كه هيچ راهی نیست

و تو مانده ای و دیوارهای بلند؟

شده میله ها آنقدر باشند كه قدرت عبور را از تو و پاهایت بگیرند؟

و آنقدر دستهایت روی طناب آویزان بماند كه چكهای شوی و تمام؟


شده درماندگی را حس كنی با همه سلولهایت؟

و همه چیز فشرده شود

در رگهای‌ تنات و سرت چنان سنگین شود كه نفس گیر شود نفس كشیدن؟

هوای تازه و سكوت هم درمان نیست

و نه دستهای نوازشگر غریبه‌ای كه با تو مانده‌است.

مچاله میشوی

و سایه‌ات سنگین روی دیوارهای گچی كه به سنگینی سایه هم آوارند!

انگار غباری روبهروی مكعبهای منجمد میایستی

و بی لب

...گچهای رنگی هم امیدواریهای مات تو را به تمسخر میگیرند

و تو دست و پای بودنی.

نور میدود تا چهارچوب درون و تو ناخن میكشی سایهها را.

در هجوم آب ساقهای میچینی و نفس میكشی زیر آب،

قد میكشی و كوتولهها را به قد كشیدن میكشانی،

پنجه میكنی خورشید را در شب و تا تیرك میان تا گریز سایههای موهوم.

از نو

... دوباره...دوباره


و چه جان سخت شدهام!

http://faryad.epage.ir/images/faryad/gallery/2732aa9678c081d7b60fa9602f6abd32/FullPic/2010-11-05_04.05.44_ghamgin.jpg

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 242 تاريخ : چهارشنبه 23 شهريور 1390 ساعت: 3:20