ریحانه و فرمان ماشین

ساخت وبلاگ

سلام ریحانی

دیشب با مادر و پدر جون و خاله ستایش داشتیم می رفتیم خونه مامان بزرگ پدری من که توی یه مسیر پدر جونی ماشینو نگه داشتنو از ماشین پیاده شدن ورفتن یه کاری رو انجام بده و زودی برگرده کارش کمی طول کشید و شما نا آرومی کردی

منم شمارو دادم جلو به مادر جونیپیش مادر جونی هم بی طاقتی میکردی مادر جونی شمارو گذاشت تا با فرمون ماشین بازی کنی

همینطور که با فرمون بازی میکردی شیطونی می کردیبوق میزدی و چراغ بالا رو هم روشن میکردی ای جوجوی بلا

تا اینکه پدر جونی اومد که بشینه دستتو از روی فرمون برنمیداشتی و گریه میکردی که میخوای اونجا بمونی پدر جونی براین شد که با شما رانندگی کنه میخواست صندلی رو بکشه عقب که من دیدم نمیشه آخه هم شبه هم خطرناکه دیگه من از پشت پیاده شدم و رفتم از بیرون واست با ی بای و دستمو باز کردم تا اومدی تو بغلم

اینم عکسای ریحانی که جمعه 22/07/90 با ستایش تو حیاط داشتی با فرمون بازی میکردی

ریحان عسلی

ریحان عسلی

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 236 تاريخ : دوشنبه 25 مهر 1390 ساعت: 18:42