ریحانه و یه شب با خانواده پدری مامانی

ساخت وبلاگ

سلام عزیزم

همونطور که از قبل گفتم قرار شد جشن تولد ستایش بریم کنار دریا و اونجا براش یه جشن کوچولو بگیریم دیشب رفتیم همه بودن غیراز پدر جونی و شوشوی من و خاله ستاره ناراحتجاتون سبز خوش گذشت

الان دو شبه که خاله سودی شبها میترسه و نمیذاره بخوابیم اما دیشب ناجی بود آخه از دیروز عصری یکمی تب داشتی منم از ساعت 4:30 هر4 ساعت یه بار بهت قطره استامینوفن دادم تا شب دیدم تب نداری و دیگه بهت استامینوفن ندادم و خوابوندمت

ساعت 1شب بود که باز خاله سودی از ترس نخوابیده بودوتا چرا روشن کرد من از خواب بیدار شدمو همون موقع بود که داشتیناله میکردی منم بهت شیر دادم که بیدار نشی شیرتو خوردی و دوباره خوابیدی

خواستم که بخوابمدستمو گذاشتمرو پیشونیت دیدمداغ داغی خیلی ترسیدم رفتممادر جونی وبیدار کردمو گفتم ریحانه داره تو تب میسوزه

مادرجونیهمزود پاشورت می کرد و منمبهت استامینوفن دادم بابایی همون موقع (ساعت 2 نیمه شب )بود کهاومد خونه و منم زود شمارو آماده کردم وبردیمت دکترتبت 39 درجه بودبمیرم که دیشب خیلی اذیت شدی

همینجا از پدر جونی و خاله سودی به خاطر زحمات دیشبشون تشکر میکنم

اینم عکسای جشن تولد

ریحانه قبل از رفتن

ریحان عسلی

ریحانه و باران دختر عموی مامانی که هر دوتاتون 21 آذر بدنیا اومدین

ریحانه و باران

ریحان عسلی

اینجا رضا و معراج (پسر عمو و عمه مامانی )دارن فوتبال بازی میکنن شما هم داری به بازیشون نگاه میکنی

ریحان عسلی

ریحانه و دختر عموهای مامانی

ریحانه و دختر عموهام

ریحان عسلی و خاله سودی

ریحانه و خاله سودی

اینجا از دکتر اومدیم و من میخوام بهت دارو بدم گریه میکردی نمی ذاشتی و می خواستی با شیشه دارو بازی کنی

ریحانی مریض

پ.ن : پست ریحانه و تولد خاله ستایش تکمیل شد

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 258 تاريخ : سه شنبه 26 مهر 1390 ساعت: 13:11