ریحانه و ماجرای روز 21 آذر

ساخت وبلاگ

سلام مامانی

میخوام تو این پست از روز تولدت بنویسم دنییای زیباروزی که تو دنیای منو قشنگتر کردی یکسال با تو بودن وای خدای خیلی حس قشنگیه مادر بودن الان که دارم این پستو برات مینویسم تازه از خواب بیدار شدی و داری شیر میخوری

از روز 19/09 مریض شدی و بدجوری تب کردی دکتر گفت تا سه روز تب میکنه خدای من تا21/09 با وجود اینکه بخاطر ایام محرم و بخصوص که سال اول نه میتونی خودت شمعتو فوت کنی و بیشتر خسته میشی تا لذت ببری جشن بخصوصی نمیگرفتم اما خب همینکه می دیدم درست روز تولدت بی حالی بیشتر ناراحت بودم خیلی دلم گرفتحتی دکتر گفت تا تبش پایین نیآد واکسن نباید بزنی و منم دیگه نتونستم سر وقت واکسنتو بزنم

الان 2 روزه که تب داری روز 21/09 که تبت به 39.8 درجه هم رسید انگاری همه ی دنیا رو سرم خراب شد بی خوابی از یه طرف بی حالی شما هم ...

خلاصه اینکه همیشه میگن هیچ چیز خدا بی حکمت نیست راسته

ساعت 2 بعدازظهر بود که اف اف به صدا در اومد کیه منم معصومه (دختر عموی ریحانه ) درو باز کردم دیدم با یه جعبه کیک و پلاستیک به دست و لب خندون ریحانی تولدت مباک خدایا چقدر مهربونی اینجا چیکار میکنی با کی اومدی مامانت کجاست سوالهایی بود که من از معصومه میپرسیدم

فاطمه خانم زن عموی بزرگ ریحانی رفته بودن خونه ی معصومینا و با هم دیگه تصمیم گرفتن که منو سوپرایزم کنن خدا میدونه چقدر خوشحال شدم

منو رسوندن و گفتن شما بادکنک هارو باد کنید فاطمه و زهرا خانم رفتن دنبال مهدیه (دختر عموی ریحانه) اینا جوابهایی بود که معصومه به سوالام داد

1 ساعت بعد لیلا و زهرا و فاطمه زن عمو های ریحانه اومدن تولد تولدت مبارک من فقط گریه نکردم اومدیم تولد ریحانه جونو تبریک بگیم

همه دورهم بودیم چقدر خوش گذشت ریحانی یکمی بی حال بودی اما یه یک ساعتی که خوابیدی سر حالتر شدی

از دوستای وبلاگی هم یه تشکر ویژه مخصوصا از خاله هدی و مامان یاسمین زهرا دارم بخاطر پست قشنگی که تو وبلاگ یاسی به ریحانه جون اختصاص دادین

همینطور مامان کوثر و خاله الهه که به ما لطف داشتید و مارو شرمنده کردید ایشالا بتونم جبران این کار قشنگتون رو بکنم دلم و شاد کردید خدا دلتون رو شاد کنه و نگهداره نی نی های خوشگلتون باشه

آره دلبندم شبی که من فکر میکردم چه سوت و کور خواهد گذشت پراز خنده و شور شادی بود بخاطر این میگم که بابای معصومه آقا موسی عموی ریحانی آخر شب وقتی کیک خوردیم به حالت نشسته بادکنک هایی که باد کرده بودیم رو به هوا انداخت و بیشتر بچه ها خوششون اومده بود و کلی بازی میکردن و آخر سر هم یکی یکی بادکنک های باد شده رو می ترکوندن طاها پسر عموی ریحانه که 3.5 سالشه چقدر خندید بیچاره از بس خندید تو خودش...

 شکلکهای جالب آروین

اینجا نزدیکای ظهر ساعت 11:44 بعد از 2 روز تب داشتن تازه یکمی بهتر شدی دلم برای خنده هات تنگ شده بود قوربونت برم من

ریحان عسلی

میخواستم تبتو بگیرم تب سنج رو ازم می گرفتی اصلا دوست نداشتی تب سنج رو بذارم زیر قل قلیات (زیر بغلت)

ریحان عسلی

دیدم یکمی سر حالی شونه رو برداشتم موهات و شونه کنم بازم ازم گرفتی اما این بار تقلید کردی و خودت این کارو انجام دادی ای شیطون من

ریحان عسلی

بخاطر اینکه هیچ هماهنگی واسه گرفتن تولد نداشتیم مجبور شدیم یه کیک دیگه بگیریم

کیک کفشدوزکی رو زن عموی زرگ ریحانی لطف کردن و گرفتن

دنیای زیبا

ریحان عسلی

کیکی که بابایی گرفت واست ریحان عسلی

کیک تولد

ریحانی بغل مهدیه دختر عموش

خانمی که تو محجبه و تار افتاده زن عموی ریحانی که زحمت این مراسم رو کشیدن دستتون درد نکنه خیلی خوشحال شدم به گفته ی خودشون چون من اینجا غریبمو خونوادم پیشم نیستن خواستن دل تنگی نکنمو به قولی واسم مادر کردن بازم مرسی ایشالا منم تو شادیهاتون جبران کنم

ریحان عسلی

تولد تولدت مبارک بیا شمعارو فوت کن تا صد سال زنده باشی

عزیزم یکساله شدنت مبارک همه ی دنیای من

ریحان عسلی

ریحان عسلی و عسل

ریحان عسلی و عسل

ریحانه در حال دست زدن و پسر عموش امیرعلی ...!

ریحان عسلی و امیرعلی

ریحان عسلی و عطیه

عطیه و حامد دختر و پسر عموی ریحان عسلی

ریحان عسلی و حامد

شام هم کوبیده و جوجه بود که دست آقا موسی درد نکنه زحمت پختنشو کشیدن وقتی سفره رو باز کردن من داشتم ریحانی رو شیر می دادم و نتونستم از شام تولد عکس بگیرم

خاله ستاره:happy birthday raihan asali

مهدیه دختر عموت :تولد ریحانه جون مبارک

مامان سارا :تولد زیباست منت بر سر تقویم گذاشتی و پاییز رو خجالت زده کردی و آذر رو سر افراز کردی و عدد 21 رو تا ابد شرمنده خودت کردی تولدت مبارک ریحانه جون

لیلا خانم مامان عسل : سلام تولد ریحان کوچولو موچولو رو تبریک میگم از روی ماهش ببوس

اینا اس ام اسایی بود که اون روز برام فرستاده شد و بازم ممنونم از الهه خاله امیر علی که تلفن زدن و تولد ریحانی رو تبریک گفتن

آهان عمه و مادر جون (پدری) و دختر عمه ی ریحانی هم یه روز پیشواز اومدن و تولد ریحانه رو تلفنی تبریک گفتن دیگه چیزی یادم نمیآد اگه چیزی یادم اومد توی بعدا نوشت مینویسم

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 313 تاريخ : چهارشنبه 23 آذر 1390 ساعت: 21:29