ریحانه و دیروز 27 آذر

ساخت وبلاگ

سلام عشقم

همونطور که تو پست قبلی نوشتی دیروز 90/10/26 حال عجیبی داشتم من که نتونسته بودم تو مراسم بابا بزرگم شرکت کنم وقتی عکسارو دیدم حال عجیبی بهم دست داد بیشتر فقدان بابابزرگمو درک کردم

دیروز وقتی مامانم از مراسم برام میگفت من فقط گریه میکردم اصلا دست خودمم نبود نمیتونستم جلوی سرازیر شدن اشکامو بگیرم ریحانی شاهد و یاور همیشگی فقط نگام میکرد

بابایی هم که حال و هوام و دیده بود ساعت 7:00 زنگ زد که پاشو بریم خونه آقا موسی( برادر شوهرم ) اول قبول نکردم اما بعدش راضی شدم

دیروز روز خاصی بود برام ریحانی ببخش عزیزم قبل از رفتن اینروزا که ریحانی یاد گرفتی از روی مبل بالا بری همش منو تحریک میکردی که دنبالت بدومم و از دستم فرار کنی یکمی اینجوری باهات بازی کردم انقدر برام دلبری کردی که گرفتمت تو بغلمو محکم فشارت دادم (مامانا میدونن من چی میگم) انقدر که دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرمو از لپای خوشمزت یه گاز کوچولو گرفتی فدات بشم من همه ی دنیای منی

بعدشم لباساتو پوشوندم و آماده شدیم که بریم خونه عمو موسی اینم عکسای دیروز ریحان عسلیم

سمت چپ صورتش که قرمز شده جایی که من گاز گرفتم قبل از اونم پرتقال خورده بودی ببین چطوری لباساتو کثیف میکنی روزی دو دست لباس عوض میکنم برات جوحو بلا

ریحان عسلی

قوربونت نگاهت بشم من

ریحان عسلی

ریحان عسلی

دالی از نوعی دیگر ...!

ریحان عسلی

بابایی یکم دیر کرد ریحانی هم هی می رفت تو اتاق هی می اومد قبلنا می نشستی از روی چهار چوب در رد میشدی اما الان حرفه ایی تر شدی یه گوشه می گیری و ...

ریحان عسلی

این صندلی هم عید امسال مادر جونی برات فرستاد دیروز در آوردم تا ببعی سواری کنی اما مثه همیشه یکم که بازی میکنی دلت می زنه و دیگه کاری به کارش نداری

ریحان عسلی

از اونجایی که هوا اینجا خیلی سرد من از زیر شلوار یه ساق می پوشونم انگاری خوشت نمیآد و داری باهاش ور بری که درش بیآری اما نمیتونی خانم خانما

ریحان عسلی

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 283 تاريخ : يکشنبه 27 آذر 1390 ساعت: 1:23