ریحانه و واکسن یک سالگی و بی خوابی شبانه

ساخت وبلاگ

سلام

ریحانی امروز واکسن یک سالگیتو زدی دیگه واسه خودت خانم شدی جیگرم
با یه هفته تاخیر آخه هفته ی پیش تب داشتی مرکز بهداشتی هم می برمت فقط یکشنبه_ سه شنبه ها واکسن یک سالگی رو میزنن
قوربونت برم که کلی گریه کردی بابایی طاقت نیآورد و اومدم تو اتاق و بغلت کرد بعد از اون هم از اونجایی که بهداشتیار مربوط به پرونده ات خیالمون رو راحت کرد از خوردن همه چیز البه بغیر از تخم مرغ عسلی بخاطر تب مالت بابایی واست شیرینی خامه ایی خرید شما هم مثله همیشه به گفته ی اطرافیان که مزاجت به من (مامانی ) کشیده چیزای شیرین رو دوست داری

من هم به خاطر اشکایی که ریختی گذاشتم هر جور که دوست داری با شیرینی بازی کنی و بیخیال کثیف کردنت شدم آخه خیالم راحت بود که بعدش میبرمت حموم و حمومت میدم

ریحانی قبل از واکسن زدن

اوایل وقتی من تبریز اومده بودم بچه ها رو که می دیدم این جوری شال کلاه سرشون میکنن تعجب میکردم اما حالا که خودم بچه دار شدم و هوای سرد اینجا خیلی سوز داره ریحانی هم این مدلی از خونه تا ماشین بیرون میری

ریحان عسلی

ریحان عسلی در حال شیرینی خامه ایی خوردن

ریحان عسلی
دیشب بی خوابی به سرت زده بود من بیچاره هم تا ساعت 2 شب داشتم وبلاگت رو بروز میکردم هنوز مطالب عقب افتادم تموم نشده گلم گریه کردی زودی کام رو خاموش کردم اومدم شیر بدم وقتی خوردی و سیر شدی من یه لحظه خوابم برده بود دیدم تخت داره تکون میخوره داشتی از تخت پایین می اومدی
یه نیم ساعت که گذشت گفتم شاید خیس کردی جات راحت نیست پوشکتو عوض کردم که شاید بخوابی اما انگاری از خواب خبری نبود
دیگه هرکاری کردم نخوابیدی تا 5:30 صبح اونم همینطور که رو تخت دراز کشیده بودی خوابت برده بود منم که گیچ و خسته بودم نفهمیدم کی خوابیدم سردم شد بلند شدم دیدم شما هم طبق معمول پتو رو کنار زده بودی دوباره پتو کشیدم روتو خوابیدم تا صبح ساعت 10:30 که زنگ زدم به آقای همسری تشریف بیآرید دختر جونو ببریم واکسن داره

چراغها خاموش بود تو اون تاریکی دنباله ریموت ماشین بابایی بودی بخاطر نور فلاش چشماتو بستی و داری با ریموت ماشین بابایی بازی میکنی

ریحان عسلی




کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 261 تاريخ : يکشنبه 27 آذر 1390 ساعت: 13:07