ریحانه و عکس های 11 ماهگی

ساخت وبلاگ

سلام

از خونه مادر بزرگم با عمه ام ینا قرار گذاشتیم بریم ساحلی

خیلی سرد بود اول رفتیم بین چمن ها نشستیم اما چون باد شدیدی می وزید من که خیلی سردم شده بود بخاطر ریحانه هم که بتونه ورجه ورجه کنه جامون رو عوض کردیم و رفتیم کنار دیوار اینجا هم ریحانه داره سمبوسه میخوره

ریحان عسلی

اینجا هم 3 آذر پنج شنبه ست که شام خونه عمو مهدی ریحانی دعوت بودیم برف شدیدی می اومدو نتونستیم بریم

اما فرداش که یه پستم گذاشتم رفتیم خونشون

موقعی که ما داشتیم پیاده می شدیم از ماشین عسل و مامانش که بخاطر برف شب قبل شب رو اونجا ماندگار شده بودن داشتن می رفتن خونشون تا مارو دیدن عسل گفت مامان من نمیرم خونه میخوام با ریحانه بازی کنم و دوباره برگشتن و همه دور هم جمع بودیم چقدر خوش کنار هم گذشت

ریحان عسلی

شام آخر خونه عمو حسن دعوت بدودیم متین پسر عموم عروسک گنده هاشو آورد واسه ریحانی
ریحانه اول هاج و واج نگاشون کرد بعد شروع کردی به بازی باهاشون

ریحان عسلی

کاره همیشه ریحانی که نمی ذاری با توجه کامل نماز بخونیم
بابایی که بین دونمازش ذکر میخونه مهرو برداشتی و ...

ریحان عسلی

شب تاسوعا محرم 90 داشتیم می رفتیم خونه عمو یحیی

ریحان عسلی

تازه این لباس رو خریده بودم برات داشتیم می رفتیم خونه عمو موسی تا همگی شمارو تو این لباس دیدن چقدر قوربون صدقت رفتن و بوس بارون شدی اون شب

ریحان عسلی

پ.ن: خدایا تا کی می خوای بشینی و نگاه کنی .... دلم بد جور گرفته

غریب فقط این نیست که تو شهر خودت نباشی همین که عزیزت رو نبینی هم غریبی

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 273 تاريخ : دوشنبه 12 دی 1390 ساعت: 1:38