سلام
وای از این روزای ریحان عسلی ماشالا خیلی انرژی داری من که خیلی کم میآرمت (به قول مهرنوش) خیلی بلایی عسلی
شنبه اربعین رفتیم خونه مامان بزرگ (پدری) روضه داشتن بازم مثه اوایل غریبی کردی بعد که یه چند وقت گذشت خو گرفتی و شدی ریحانه همیشگی شاداب و خنده رو
کلی با عسل بازی کردی و آخر سر هم با گربه ی خونگی اونجا سرگرم شدیو اصلا ازشنمی ترسیدی
تو خونه که همش کارت ریخت و پاشه منم همش در حال جمع کردنم
وقتی دستتو میخوام بشورم دوست داری با آب بازی کنی
وای تا یادم نرفته بگم که الان حدود 1 هفته ایی میشه که هرچی دستت باشه میآی میندازی توی ظرفشویی فک کن دیروز من داشتم دم کن رو میذاشتم رو قابلمه کنترل تی وی رو می خواستی بندازی دیگه من در قابلمه رو ول کردم و زودی قبل از اینکه بخوای بندازی ازت گرفتم دیگه نمیدونم از دستت باید چیکار کنم خدا بهم یه اعصاب فولادی بده خیلی شلوغ شدی
تا چند شب پیش که در حال کندو کاو توی خونه بودی یهو رفتی پشت پرده ببینی اون پشت چیه هرچی میگم نکن ریحانه بیا پیش مامانی اصلا گوشت بدهکار نبود
اینقدر با پرده ور رفتی که تنظیمش بهم ریخت و بالاخره فهمیدی که اون پشت پنجره ست الانم هر وقت میری روی مبل پرده رو کنار میزنی که دست بزنی به شیشه ای شیطون خانمی من
شیطنت از چشمات می ریزه
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 269