سلام
ریحانه ی من بالاخره عمه جون دیروز برگشتن تهران البته الان که من دارم این پست رو مینویسم ساعت 01:50 روز چهارشنبه 90/11/05 و درست 20 روز دیگه تا تولد تنها پسرخاله ات سامی و ٢١ روز تا تولد خاله ستاره و 24 روز تا تولد پدر جونی ( بابای مهربونم که چقدر دلم تنگ شده برات ) مونده
چقدر این چند روز بهت خوش گذشت کلی با عسل و دختر عمو هات بازی کردی و کلی قوربون صدقه ات می رفتن
عمه و زهرا جون بازم مثله همیشه زحمت کشیده بودن و واست لباس خریده بودن دستشون درد نکنه
از اینا که بگذریم می رسیم به شیرین کاری های این روزات که توسط بابایی این کارو یاد گرفتی
یه چند وقتی بابایی وقتی کار خرابی می کردی میگفت او ( مثه o انگلیسی بخونید ) مامانش بدو بدو برو بازم ریحانه داره خراب کاری میکنه شما هم که طوطی هستی نه ریحانهخوب می گیری و تقیلد می کنی
اینم ریحانه در حال اوووووو گفتن که البته چشماتو شما گرد می کنی و ( به قول ما بوشهریا چیشات گرد میکنی ای چیش سفید !!! ) چقدر هم که لذت می بری و همش با بابایی قهقهه می زنید و فضای خونه با لبخند شما و بابایی چقدر شنیدنیه الهی که همیشه دلتون شاد و لبتون خندون باشه عزیزای من
این بهترین عکسیه که تو این حالتت تونستم بگیرم چون وقتی اووو و می کردی بعدش کلی می خندیدی و منم مجبور بودم پشت سر هم ازت عکس بگیرم که این بهترینش شد
پ.ن : پیامبر اکرم فرمودند هر کس حلول ماه ربیع الال را به من مژده دهد بهشت را به او مژده خواهم داد
حلول ماه ربیع الاول بر شما مبارک باد
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 222