خدا همین نزدیکیست ...

ساخت وبلاگ

خدا تنها روزنه ی امیدی است که هیچ گاه بسته نمی شود.

خدا تنها کسی است که با دهان بسته هم می توان صدایش کرد و با پای شکسته هم می توان سراغش رفت.

خدا تنها معشوقی است که به عاشقان خود عشق می ورزد.

خدا تنها قاضی است که در قضاوتش احتمال ظلم و خطا نمی رود و عدالتش کمترین خدشه ای نمی پذیرد.

خدا تنهاخریداری است که اجناس شکسته را بهتر بر می دارد و بیشتر می خرد.

خدا تنها حاکمی است که دنبال راهی برای خلاصی محکوم می گردد.

خدا تنها دارنده ای است که بی منت و چشم داشت می بخشد.

خدا تنها دادستانی است که راه های فرار را نشان خلافکار می دهد و کلید زندان را در جیب مجرم می گذارد و چشمش را بر خطای گناهکار می بندد . . .

خدا تنها محبوبی است که محبان خود را تر و خشک می کند.

خدا تنها حکمرانی است که هوای مخالفان خود را هم دارد و عصیانگران مملکت خود را هم از موهبت و لطفش محروم نمی کند.

خدا تنها سلطانی است که دلش با بخشیدن خنک می شود نه با تنبیه کردن.

خدا تنها کسی است که دشمنانش را هم بر سر سفره ی اطعامش می نشاند و به منکران و تکذیب کنندگانش هم روزی می دهد.

خدا تنها کسی است که اگر یک قدم به سویش برداری، ده قدم به سویت پیش می آید و اگر به سمتش راه بروی، به سمت تو می دود.

خدا تنها کسی است که اگر از تو محبت ببیند، زیر دینت نمی ماند و یا قدردانی شگفت و بی نظیرش تو را شرمنده می گرداند.

خدا مال همه است. مال من، مال شما، مال یکایک ما و شما. خدا نمایندگی انحصاری ندارد. خدا به تعداد آدم ها در زمین شعبه دارد. خدا تنها امکانی است که هیچ کس نمی تواند از من و شما بگیرد.




EXniniweblog.comEX

قبل از اون می رفتم آب رو ولرم می کردم بعد می اومدم شما رو می بردم توی حموم اون شب اومدم که ببرمت واسه تعویض زودی از دستم فرار کردی و می خواستی همینطور با پوشک واسه خودت بازی کنی
منم یکمی بیخیال شدم و رفتم که آب رو ببندم اومدی پشت سرم گفتم ریحانه نیای توی حموم و با دست اشاره می کردم که نه نه نیا شما هم عاقل بودی و نیمدی

حدود 10 دقیقه ایی گذشت و رفتم دوباره آب رو ولرم کنم ( من سری اول با دمپایی خیس اومده بودم توی رختکن که اجازه ندم وارد حموم بشی ) اومدم وان ات رو پراز آب کنم شاید به خاطر وان بیآی تو تا سر و صدای برداشتن وان ات رو شنیدی و دیدی که دارم وان ات رو پر آب می کنم زودی با عجله که خواستی بیآی تو حموم به شوق وان ( چه اینجور مواقع لحظه ها سریع می گذرن ) یهو پاهات لیز خورد و با سر خوردی زمین بمیرم برات مردم و زنده شدم خدا رحم کرد به من اولش هیچی نگفتی هنوز خنده به لبت بود من که صدای سرت رو به روی سرامیک شنیدم یهو گفتم وای نه خدااااااااا بیشتر ترسیدی هی به خودم میگم اینجور مواقع هول نکنم اما نمی تونم قوربونت برم که چقدر اشک ریختی خدارو شکر خیلی با شدت نبود فک کنم بیشتر از دیدن صورت من و صدای من بود که اینجوری ترسید ی و گریه می کردی زودی با کف دستم کشیدم پشت سرت و اون اصطکاک بین دستم و سرت یکمی انگاری تسکینت می داد
خدایا خیلی کریمی ...

اون شب اصلا خوابم نمی برد وقتی اون لحظه رو یادم می اومد ...

اون شب بر عکس هر شب یه یک ساعتی یکسره خوابیدی و من هی تو خواب نوازشت و بوست می کردم

الان هر وقت می خوام پوشکت رو عوض کنم اصلا دیگه تا بغلت نکنم نمیآی توی حموم انگاری توی خاطرت مونده قوربونت برم من


لحظات شادی خدا را ستایش کن،

لحظات سختی خدا را جستجو کن،

لحظات آرامش خدا را مناجات کن،

لحظات دردآور به خدااعتماد کن،

و در تمام لحظات خداوندرا شکر کن.

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 264 تاريخ : شنبه 15 بهمن 1390 ساعت: 3:13