ریحانه و احوالاتش

ساخت وبلاگ

سلام


عزیزم چهارشنبه ساعت 4 صبح وقتی واسه شیر خوردن بیدار شدی دیدم تب داری و بی قرار بودی
همون موقع بعد از خوردن شیرخواستم بهت دارو بدم اما نمی ذاشتی و نمی خوردی اون شب تا دیر وقت بیدار بودیم بابایی داشت جدول حل میکرد و منم ...( تو پست قبل توضیح دادم )
ایپوبروفن رو با سرنگ کشیدم اما نمی خوردی و بعدش از دستم گرفتی یه بار که بردی به سمت دهنت سرنگ رو کشیدم و سرت رو بالا نگه داشتم تا بیرون نریزی

اینجا حدودا ساعت 4 :15 صبحه !!!


ریحان عسلی

پنج شنبه 90/11/13زن عمو لیلا و عسل و مریم ( دختر عموی ریحانه ) و پسرش امیرضا اومدن خونمون کلی باهاشون بازی کردی و خوش بودی من هم که اون روزحسابی گرفتار بودم یادم رفت ازتون عکس بگیرم صدای خنده ات هنوز توی گوشمه عزیزم

وای از سرمای امسال هرچی بگم کم گفتم خدارو شکر پارسال که بدنیا اومده بودی هوا اینقدر سرد نبود تو خونه هم می لرزیم دیروز جمعه 90/11/14 مادر جونی ( پدری ) آبگوشت درست کرده بودن واسه ناهار مارو هم دعوت کردن ( البته من زیاد اهل آبگوشت خوردن نیستم و همچنان قلیه ماهی و میگو رو به آبگوشت ترجیح میدم )

وقتی می خواستیم بریم حیاط از شدت سرما حیاط یخ زده بود و بیچاره بابایی که همیشه زودتر ازما میره بیرون که ماشین رو گرم کنه یه کوچولو لیز خورده بود و مثه همیشه روزهای برفی از حیاط تا توی ماشین مارو همراهی کردمرسی آقای همسری


اینجا بابایی رفته نون سنگک بگیره واسه آبگوشت دیروز روز نسبتا آفتابی بود اما خیلی گرما نداشت

ریحان عسلی

پ.ن ١: پست قبل تکمیل شد

پ.ن 2 : مامان سارایی که برام نظر خصوصی گذاشتی پس چرا آدرستو نذاشتی؟ متفکر

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 224 تاريخ : شنبه 15 بهمن 1390 ساعت: 3:10