سلام
بالاخره سفر ما در روز شنبه ٢١ بهمن 1390 به پایان رسید ظهر ساعت 12 از تهران حرکت کردیم هوا خیلی خوب بود البته تا قزوین گرم و آفتابی
ساعت 3 بعد از ظهر به 40 کیلومتری زنجان تو مجتمع رفاهی غزال توقف کردیم هم واسه خوندن نماز هم خوردن غذا خواهر شوهری قورمه سبزی درست کرده بودن دستشون درد نکنه
حدود 2 ساعتی توقف داشتیم کم کم هوا تاریک می شد و هر چه به زنجان نزدیک می شدیم هوا سردتر می شد برگشتنی زینب و حسین ( دختر و پسر عموی ریحانه ) با ما بودن
نزدیکای تبریز که بودیم یهویی هوا برفی شد و همراه با باد ( بوران ) وای اولین بار بود تو همچین شرایطی من ( مامانی ) قرار می گرفتم خیلی وحشتناک ( گوخمالی به قول تبریزیا ) بود همه ی ماشین ها با فاصله زیاد و با سرعت فقط 30 _40 تا رانندگی میکردن اصلا دیدی واسه رانندگی کردن نبود یه نیم ساعت این طور گذشت
برادر شوهرم به خاطر شغلش هریس ( یکی از شهرای تبریز زندگی میکنن ) زنگ زد که بیآین اینجا اشرف خانم ( مامان زینب و حسین ) تدارک شام دیدین
هوا هم که بد بود تصمیم گرفتیم بریم اونجا اون شب رو به سلامتی بعد از حدود 10 ساعت رانندگی سپری کردیم
الان که چند وقته از اون شب می گذره وقتی فک میکنم میگم چطوری گذروندم باز زینب پیشم بود با هم که حرف می زدیم کمتر می ترسیدم من که ریحانه رو پام خوابیده بود محکم صندلی جلوی ماشین رو گرفته بود که اگه خدایی نکرده یهو سر بخوریم ...
عکسا تو ادامه ی مطلب
ورودی کافه تریا مجتمع رفاهی غزال برف رو داشته باشید
اینجا هم ما که غذامون رو صرف کردیم شوشو ی گرامی قلیون می کشیدن و ریحانه هم در حال به زور مثلا چایی دادن به پسر عمو البته استکان خالی بود
اینجا هم یک سوم کتاب های عموی ریحانه که دیگه جایی توی کتابخونه به علت زیاد بودن نداشتن و اینجوری یه گوشه دیوار به صف کشیدن استاد دانشگاه بودن همینه دیگه ریحانه هم متعجب تا به حال این همه کتاب رو یه جا ندیده بودی
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 267