ریحانه و شکواییه مامانی

ساخت وبلاگ

 شکلکهای جالب و متنوع آروین

سلام
ای وای ریحانی خیلی شلوغ شدی صبح که از خواب بیدار میشی یه قیافه مظلومی داری هر کی ببینه میگه خوش به حالت ماشالا چه دختری همینکه به اصطلاح یخت باز میشه شیطنت هات هم شروع میشه

ای خدا چی میشد این روزا سریع می گذشتن و الان ریحانه 5 سالش بود من دیگه نمی خواستم بگم نکن مامان این خوب نیست و جالب اینجاست وقتی چیزی رو که به دردت نمیخوره رو ازت میگیرم عصبی می شی و عکس العمل نشون میدی اونم از نوع زدن به خودت هرچی حواست رو پرت میکنم اما فایده ایی نداره

الان یه چند وقته که پشتی کنار اوپن رو می ندازی و از روش می پری چه ذوقی هم میکنی هر چی میگم عزیزم نکن پاهات درد می گیره می افتی خطرناکه اصلا که اصلا گوشت بدهکار نیست

یکی از چیزایی که ازدوران نوزادیت دوست داشتی که الان شده جزء اسباب بازی هات تلفنه

گوشیشو تا اونجایی که کش میآد دنباله خودت می کشونی تازه یه وقتایی هم که داری می ری تو اتاق و گوشی رو به دنباله خودت می بری از اونجایی که با قدرت تمام این کارو میکنی وقتی به جایی گیر کنه و دیگه نیآد خودت می افتی منم غش غش می خندم و وقتی متوجه منی که دارم بهت می خندم اصلا خودتو نمی شکنی و با من شروع می کنی به خندیدن

یه ماجرا از این کاراتم بگم تا یادم نرفته وقتی از هریس داشتیم می اومدیم به سمت تبریز قبل از اینکه بریم خون ی خودمون اول رفتیم خونه ی مامان بزرگ ( پدری ) باید یه چیزی رو تحویل می دادیم چون دیگه وقته ناهار بود دیگه اونجا موندگار شدیم مامان بزرگ که خداییش خیلی خیلی شمارو دوست داره گوشی تلفن رو داده بود دستت تا مثلا الو کنی و یکم بازی کرده باشی نمیدونست که شما خودت تو خونه چه کاری با گوشی می کنی همین که گوشی رو گرفتی همینطور واسه خودت رفته بودی که یهو صدای مامان بزرگت اومد که ای وای بیآین تلفن رو از دست این وروجک بگیرید ( من و معصومه دختر عموت توی اتاق بودیم ) اومدیم بیرون من که برام تازگی نداشت اما مامان بزرگ و معصومه کلی به این کارت خندشون گرفته بود مامان بزرگ هم که ایشالا بزرگ بشی می بینی چقدر زن حساس و با سلیقه اییه در حالی که می خندید می گفت من دادم که الو کنه یهو گوشی رو گرفت و رفت ... خلاصه که هر چی از شیطنت هات بگم کم گفتم

اینجا هم رفتی رو مبل بشینی تلفن رو هم ....

ریحان عسلی

اینجا هم که در حال خرابکاری پشتی های مبل رو می نداختی و رفته بودی روی لبه ی مبل که بابایی اومده بود بگیرتت داشتی جیغ می زدی و می خندیدی چه سر و صدایی به راه انداخته بودی

ریحان عسلی

پ.ن 1: این روزا سرعت اینترنتم خیلی پایین اومده شما چطور دوست عزیز همین مشکل رو دارید ؟

پ.ن 2: پریروز 90/11/30 کمدمو که 1 ساعت فقط کاره تمیز کردنش برام بود 5 ساعت طول کشید

امسال خونه تکونی یه حال و هوای دیگه ایی برام داره دیروز 90/12/01 اصلا حال و حوصله ی تمیز کردن نداشتم از بس که شلوغ بودی تو رو خدا بذار به کارام برسم تازه امسال فرشم باید بشورم هی وای من !!!


کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 231 تاريخ : سه شنبه 2 اسفند 1390 ساعت: 2:08