ریحانه و دخملی چادر زری

ساخت وبلاگ

سلام

امروز می خوام از موضوعی برات بگم که تو پست قبلی می خواستم بگم اما به خاطر اون دو تا رویداد موکولش کردم به این تاریخ

دخترم گلم وقتی مامانی می خواد نماز بخونه همش می خوای چادرمو از سرم در بیآری تا اینکه چند هفته پیش که خونه ی مامان بزرگت ( پدری ) بودیم مامان بزرگ می گفت که من وقتی همه ی نوه های دختری به سنه ریحانه می رسیدن براشون چادر می دوختم

هر وقت برم بازار حتما براش پارچه می گیرمو می دوزم اما بعدش زن عمو بزرگت ( فاطمه خانم ) که ایشون هم خیاط هستن خبر دادن که من خودم واسه ریحانه یه چادر خوشگل دوختم و برات میآرم

تا ده روز پیش که بابایی چادرو آورد خونه تا بازش کردم قبل از اون فکر می کردم چادر سفید اما وقتی بازش کردم دیدم چادر رنگیه ( اینجا خانم ها توی مجالسشون بیشتر از چادر رنگی استفاده میکنن )

خوب دستشون درد نکنه هم خوش رنگه و هم خیلی به دخملی میآد یه روز که می خواستم نماز بخونم گذاشتم سرت و به زور تونستم چند تا عکس ازت بگیرم

http://shokati.ir/blog/wp-content/uploads/Untitled-2.gif

قوربونت برم من

ریحان عسلی

ریحانه ی اذان گو اینجا داری میگی الله اکبر ( البته فقط الله رو میگی)

ریحان عسلی

پ.ن : دیروز که با بابایی رفته بودیم وسایل بگیریم یه روز آفتابی بود اما آفتابش خیلی سرد بود مردم همه در تکاپوی خرید عید بودن و همه ی مغازه ها شلوغ بود

پریروز پنج شنبه 90/12/18 که می خواستیم بریم خونه ی عمو یحیی از یه قسمتی از بافت قدیمی شهر که می گذشتیم اکثر پشت بوم ها با فرش های شسته شده پوشیده شده بودند و حسابی نوید عید رو می دادند اما من موندم تو این سرما چطوری شستن

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 260 تاريخ : شنبه 20 اسفند 1390 ساعت: 11:05