سلام
دیروز دومین حضورت در شب چهارشنبه سوریبود پارسال 3 ماهه بودی و امسال 1 سال و 3 ماه قوربونت برم من
دیشب رفتیم خونه ی مامان بزرگ ( پدری ) همه اونجا بودند بعدازظهرش نخوابیده بودی و تا نشستیم تو ماشین خوابت برد وقتی رسیدیم معصومه و علیرضا و عطیه جون ( دختر و پسر عموی ریحان ) داشتن ترقه روشن می کردند معصومه تا ما رو دید بال بال می زد و خیلی خوشحال شد و می خواست بیاد شما رو ازم بگیره که من گفتم خوابیده اونم اصرارمی کرد حداقل بذا یه بوسش کنم منم گفتم نه تو رو خدا بعدازظهر هم نخوابیده بعد گریه می کنه اما همینه که از ماشین پیاده شدیم بیدار شدی و بعد رفتی تو بغله معصومه جون
بچه ها اصرار می کردن که شمارو ببرن بیرون پیششون اما من می ترسیدم (آخه صبح هم حمومت داده بودم ) و بعد از کلی اصرار گذاشتم بری بیرون خلاصه منم با بچه ها اومدم بیرون و چند تا ترقه زدم و چند تا هم انداختم زیر پای عطیه و عمو یحیی اونا هم تا ترقه رو می دیدن پرت می کردن این ورو اونور کلی خندیدیم و شما هم یه گوشه بغله معصومه جون داشتی نگاه میکردی قوربونت برم که از سر و صدای این همه فشفشه و بمب هایی که می زدننمی ترسیدی و گریه نمی کردی
به قول ریحانه بدو بدو بیا بقیه شو در ادامه ی مطلب بخونید
EXniniweblog.comEXاون شب خیلی آروم بودی و مثه همیشه شلوغ کاری نمی کردی زن عمو اکرم روسری سرت گذاشت و اصلا هم در نمی آوردی و رو پاش نشسته بودی و به ما نگاه می کردی اون شب یادم رفت دوربینمو ببرم وقتی روسری سرت بود خیلی خوشگل شده بودی راستی الهه جون و مادرشون ( خاله ومامان بزرگ امیر علی ) هم اونجا بودن و از الهه جون خواستم ازت عکس بگیره و برام ایمیل کنه آخرشب هم آجیل چهارشنبه سوری خوردیم و بعدبرگشتیمم خونه
اینجا قبل از رفتن به خونه ی مامان بزرگت
اینم آجیلی که گفتم مامان بزرگ و زن عمو زهرا برامون آوردن
پ.ن ١: چند شبه که به خاطر دندونات درست و حسابی نمی خوابی گلم و بی قراری می کنی سه شنبه ٢٣ اسفند ٩٠ دهمین مرواریدت هم در اومد عزیزم ایشالا بقیه شون هم راحت در بیآن و کمتر اذیت بشی
پ.ن 2: بازم وقت نکردم همه ی کامنت هارو تایید کنم حتما در اسرع وقت تایید میکنم
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 246