سلام امروز صبح که از خواب بیدار شدی لباساتو در آوردم و مستقیم رفتم تو حموم همه چیز مثله همیشه داشت خوب پیش میرفت یهو یادم افتاد که صابون تموم شده من تورو همینطو که داشتی با پوپت وانت بازی میکردی تنها گذاشتم و اومدم به طرف آشپزخونه که یهویی پام سر خورده رفت زیر یخچال اگه اوپنو نمیگرفتم با سر می افتادم و معلوم نبود چه اتفاقی میافتاد برامون باباییی هم تازه رفته بود سر کار و تا چند ساعت زنگ نمیزد و از ما بی خبر می موند خدا امروز خیلی خیلی بهمون رحم کرد
الان هم عزیزم خوابیدی و یه 1 ساعتی میشه از بیمارستان اومدیم خدا رو شکر پای منم نشکسته بود واز شدت سر خوردن انگشت پام خون مرده و کوفته شده خدایا شکرت که بهم فرصت دیگه ایی دادی تا در کنار همدمم و عشقم بمونم
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 225