سلام
از ادامه ی سفرامون بهت بگم که 91/01/08 بالاخره عازم شدیم به سمت کندوان قبل از سوار شدن بابایی کاپشنشو در آورد تا موقع رانندگی راحت باشه ما هم هنوز سوار نشده بودیم غافل از اینکه سوئیچ هم توی جیبه کاپشنشه و با بستن در صندوق عقب ... ( دزدگیر ماشین مون سیم کارتیه و بابایی از طریق اس ام س دادن بهش دستور باز و بسته شدن میده و هر چی کد میداد ماشینن باز نمیشد دیگه باز مجبور شد بره بالا (خونمون ) واون یکی سوئیچ رو برداره
یه نیم ساعتی از رفتنون گذشته بود که بابایی گفت من زیاد اینجاهارو نمیشناسم وکاشکی جی پی اسو ( gps ) بر می داشتیم خلاصه با پرس و جو کردن راه کندوان رو پیدا کردیمو و افتادیم تو جاده شما هم که صبح زود بیدارت کرده بودم تا سفیان ( 20 _30 کیلومتری به تبریز) خواب بودی
پارسال وقتی 6 ماهه بودی با مامان و ستایش رفته بودیم همه جا سر سبز و قشنگ بود اما این سری سرد بود و تو مسیر هم برفا هنوز آب نشده بودن
اینجا قبل ازحدودا 2 کیلومتری به دهکده ی توریستی کندوانه
بقیه اش در ادامه ی مطلب
وقتی هم رسیدیم به کندوان هوا خیلی سرد و بدون آفتاب بود ما چادرمون رو هم برده بودیم زهی خیال باطل
( آخه روز قبل که می خواستیم بریم و با خبر فوت پدر دوست بابایی کنسل شد جوجه هم آماده کرده بودیم و با رفتن به اونجا دیدیم که اصلا نمیشه تو چادر نشست چه برسه به اینکه بخوایم جوجه هم کباب کنیم )
خلاصه رفتیم یه تخت از یه رستوران کرایه کردیم یه بخاری نفتی علاء الدین هم داشت بچه ها موقع ناهار تصمیم گرفتن که تو این هوای سرد دیزی بزنن به بدن اما من که خیلی از دیزی خوشم نمی اومد چند تا سیخ از جوجه هایی که با خودمون آورده بودیم و دادیم تا برامون کباب کردن ریحانه شما هم که تا سفره رو می بینی فقط باید ببینید که چیکارا که نمیکنه این وروجک خانم
خلاصه بعد از صرف ناهار رفتیم که یه سر به نمایشگاهی که درون خونه ها درست کرده بودن ببینیم اینقدر هوا سرد و برفی شد که منصرف شدیم ( بیشتر به خاطر من که نمی تونستم سر بالایی ها رو برم ریحانه هم که بغل هیشکی نمی رفتی بابایی هم که بعد از ناهار قلیان می کشیدن و دیگه با ما نیومدن
یه چیزی که کندوان داره و من خیلی دوست دارم این مدل مغازه هاشه که لواشک و آلوچه و ... ادویه جات هم می فروشن
اینم ریحانه خانم دخمله مامانی
هوا اینقدر سرد بود که من یه پتو هم دور پاهای دخملی پیچیده بودم
طفلی موقع برگشتنی که باید یه مسیری رو پیاده می اومدیم تا به ماشین می رسیدیم هوا برفی و خیلی سرد شد و منم دستکشتو نیآورده بودم تا رسیدیم دستات یخ کرده بود و اصلا گریه هم نکردی قوربونت برم من
یه پل چوبی بود که خیلی دوست داشتم عکس بگیرم که به دلیله برف شدید دیگه نشد ایشالا سری بعد که رفتیم حتما از اونجا هم عکس می گیرم
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 198