ریحانه و رفتن به سوپرمارکت

ساخت وبلاگ

سلام
چهارشنبه 91/01/30 هوا یکمی خوب بود بچه ها اومده بودن تو کوچه فوتبال بازی می کردند تا از خواب بیدار شدی زودی لباساتو عوض کردم و بردمت بیرون تا هم حال و هوایی عوض کنی هم اینکه بریم سوپرمارکت تنقلات بگیرم

اولش که مات و مبهوت بچه ها رو نگاه می کردی که با چه ذوقی دنبال توپ می دویدن بعدش که گفتم بریم ریحانه زودی شروع کردی به دویدن قوربونت برم من این اولین باری بود که پیاده با مامان میرفتی سوپرمارکت

اینجا هم که اینطوری نگاه می کنی یه پسررو دیدی که داشت واسه خودش می دوید

ریحان عسلی

ادامه ی مطلب فراموش نشود

EXniniweblog.comEX

قوربونت برم که هر چی مامانی بهت بگه گوش می کنی دیروز و پریروز این اتفاق افتاد داشتم با کام کار می کردم هر دو تصویر تازه از خواب بیدار شده بودی اولی بیسکویت دادم دستت بخوری آخه من هر چی قوربون صدقه ات برم کمه بخدا بیسکویت هارو از دستم گرفتی دیگه من فک کردم پشت سرمی و داری بیسکویتاتو می خوری یهو برگشتم دیدم دخمل عزیزم مثه همیشه که مامانش می خواد بهش غذا بده یه دستمال زیر پاش پهن می کنه رفتی جلو دری رو برداشتی و انداختی زیر پات که خرده ریزه ی بیسکویت نریزی روی فرش اون سینی رو هم روی میز ناهار خوری بوده

این جوری نگاه کردن منو کشته بخدا

ریحان عسلی

تصویر دوم هم باز مثه سری قبل لواشک لقمه ایی داده بودم دستت بازی کنی حتی واسه بازی کردنت هم از چادر من به عنوان زیر اندازت استفاده کرده بودی چقدر من این کاراتو دوست دارم

ریحان عسلی

پ.ن 1: ممنونم از دوستای خوبم که مثه همیشه با ما بودن و تو این مسابقه به ریحان عسلی رای دادن

پ.ن 2: عکسای پست ریحانه و مهارتاش رو که حذف کرده بودم گذاشتم واسه عزیزانی که ندیده بودن

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 292 تاريخ : يکشنبه 3 ارديبهشت 1391 ساعت: 0:21