سلام
مامانی الان که دارم این پستو برات می نویسم ساعت 2:46 بامداد روز شنبه 91/02/16
دیشب خیلی تنقلات خوردم شب خواستم بخوابم شکمم درد می کرد گفتم بیآم یه سری تو دنیای مجازی بزنم و وبگردی کنم
داشتم عکسای یکی از دوستان رو که رمزشو برام فرستاده بود می دیدم که یهو خونه لرزید وای خدا پنجره ها بد جور به هم تکون می خوردن
بابایی هم بعد از دیدن فیلم تو پذیرایی خوابش برده بود یهویی دویدم سمت اتاق و گفتم وای خدایا دخترم
بابایی همچنان خواب بود صداش کردم و گفتم بلند شو که زلزله اومده تو حالت خواب و بیدار گفت چی میگی حالا منم دست و پام شروع به لرزیدن می کنه و قلبم بدجور تند تند میزنه میگم پاشو زلزله اومده میگه پس چرا من نفهمیدم منم فقط دیوارو گرفته بودم و زل زده بودن بهت که چه شیرین خوابیده بودیاومدم سمت کام و ساعتو نگاه کردم دیدم ساعت 2:19 دقیقه ست و از ترسم می خواستم کام رو خاموش کنم گفتم نه یه سری تو سایت زلزله نگاری بزنم ببینم ثبت شده شایدم من خیالات به سرم زده
بعد از حدود 20 دقیقه ثبت شد که http://irsc.ut.ac.ir/currentearthq.php?lang=fa بله زلزله بوده اونم فقط 2.7 ریشتر
وای خدا جون لحظه لحظه ات شکر خدایا خودت رحمی به ما کن اینو نوشتم تا یکمی از حال و هوای ترسم کم بشه بابایی هم از خواب که بیدار شد رفت پیشت خوابید و الانم داره گیم میزنه تا چشاش خسته شه و بخوابه
اگه فردا عمری بود میآم این پستو ویرایش میکنم
خلاصه که این زلزله هم واسه خودش بحثی شد و کلی بگو و مگو برام درست کرد و آخر سر هم کلی به عکس العملای همدیگه خندیدیم
بعدا نوشت : امروز بعد از اینکه بابایی اومد خونه و نماز آیات رو خوند (چه خوندنی هم ) سر میز ناهار گفتم خداییش من دیشب خیلی ترسیدم و تا خونه تکون خورد زودی پریدم سمت اتاق که ریحانه خوابیده بود ، داشتم می گفتم مادر بودن چه عالمی داره و ... هنوز حرفم تموم نشده بود میگه آره راست میگی دیدم کی رفت پیش ریحان خوابید شما یا من ؟ منم اینجوری بودم هان من بیدار بودم که متوجه زلزله شدم جنابعالی که خواب ناز بودید
خلاصه که این زلزله هم واسه خودش بحثی شد و کلی بگو و مگو برام درست کرد و آخر سر هم کلی به عکس العملای همدیگه خندیدیم
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 214