ریحانه و احوالاتش

ساخت وبلاگ

سلام

این روزا خیلی سرت مشغول بازیه همش با ستایش بازی می کنی و شبها دیگه واسه خوابوندنت نمیخوام دنبالت باشم که بخوابی خدارو شکرلبخند

همون روزی که تازه رسیده بودیم بی یو ، شبش رفتیم خونه ی مامان بزرگم و قرار بود عمه و عموها رو هم سوپرایز کنیم که خاله سودی جان محبوب دلها چشمکعصری توی باشگاه خبر اومدن اینجانب رو به عمه جان داده بودن و همه اونجا منتظر من بودن اما بازم خیلی خوشحال شده بودن ، اون شب کلی با دختر عموهای من بازی کردی و هی از این بغل به اون بغل بودی ، ستایش وساغر هی سر تو کل کل می کردنمژه

دلتنگ باباتی و تا میگم بابایی کو دنبالش میگردی قوربونت برم منماچ

دیروز واسه اولین بار با رکابی و شورت و بدون پوشک چند دقیقه ایی رو تو حیاط بازی کردی وای که چقدر آب بازی رو دوست داری

من یه لحظه رفتم تو خونه تا برگردم تو خودت جیش کرده بودی و منم مجبور شدم همون لحظه بشورمت یکمی آب دم در به خاطر یه قسمتی که گودی داشت جمع شد و دیگه ول کنش نبودی و همش پاتو میزدی تو همون یه ذره آب و می خوندی آب بازی آب بازی

پ.ن 1: عزیزم امروز 17 ماهه شدی ، 17 ماهگیت مبارک

پ.ن 2: نمی دونم چرا مموری دوربینم نه توی کام برادری نه لب تاپ خواهری عکسارو نشون نمیدهناراحت

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 190 تاريخ : چهارشنبه 10 خرداد 1391 ساعت: 9:25