سلام
بالاخره بعد از 3 هفته بودن در بی یو روز شنبه 1 خرداد 91 به اتفاق مامان و بابام و خاله سودی و همسری شون و عمه و بچه هاش راهی شهر شیراز شدیم ، قرار بر این بود که همسری تشریف بیآرن اونجا و از شیراز سفرمون به تهران و بعد از اون به وطنشون شروع کنیم
طبق قرار با یه روز تاخیر به خاطر ترافیک مسیر تهران _ اصفهان همسری شب شنبه حرکت کردن و صبح روز یک شنبه شیراز بودن
بعد از ظهر روز یکشنبه 91/03/14 همگی رفتیم پارک فک کنم پارک بوستان بود ( شیرازی های عزیز پارکی که رفتیم نزدیک میدون پارسه بود شما بهتر می دونید اسمش چی بیده ) و فرداش 91/03/15 همگی راهی شدیم ما به سمت تهران و بقیه به سمت بی یو
ساعت 11 از اردکان به سمت تهران راهمون رو آغاز کردیم و بعد یاسوج تا اینجا خوب بود هوا عالی این بار هم با جی پی اس این مسیر رو طی کردیم و به لطف همین جی پی اسمون شهر کرد رو هم دیدیم ( البته راه کمربندیش که معلوم بود شهر خیلی سرسبز و قشنگیه ) و با دو ساعت تاخیر که از شهر کرد گذر کردیم ساعت 10:30 شب بود که رسیدیم اصفهان ، مجتمع رفاهی مارال ستاره توقف کردیم و نمازمونو خوندیم و بعد از اونم رفتیم رستوران که شام بخوریم
اینجا تو مسیر شیراز با دردست گرفتن جوراب های خاله ستایش تونستم همچین عکسی رواز ریحانه بگیرم
حالا بریم سراغ بقیه عکسها در ادامه ی مطلب
EXniniweblog.comEXدر حال حرکت مشغول پا کردن دمپایی های خاله ستایش
ناهار دشت ارژن رستوران بازم اگه اشتباه نکنم پاک بودش
میز پشتی بابایی و خاله سودی و همسریشون و شوهر عمه ام بودن
تو پارک بچه ها رو می دیدی توپ دارن هی دنبالشون می کردی بابایی رفت برات یه توپ خرید ( تو راه خروجی از بوشهرم پدر جونی برات یه توپ سیندرلا خرید چقدر تو بلایی ریحانی )
اینم ریحانه و شامش
اینجا تازه به سمت تهران حرکت کرده بودیم
اینجا همون مجتمع که توقف کردیم بعد از اصفهانه تو حیاطش بود ( واسه نماز ظهر من بعد از اینکه وضو گرفتم شما رو هم بردم تو نماز خونه تا نماز بخونم وسطای نماز خوندنم رفتی بیرون خوب بود بابایی اونجا بود و گرنه ... ) من نگه ات داشتم تا بابایی نمازشو بخونه و بعد از اونم بریم رستوران
هی واسه خودت می دویدی بدون اینکه متوجه در باشی تا رفتی جلوش در که باز شد یهویی ترسیدی دو تا خانم که پشت سرمون بودن کلی خندیدن و قوربون صدقه ات رفتن
اینجا هم عکس العملت بعد از ترسیدن و باز شدن در که برگشتی منو نگاه کردی
شیطنتت قبل از آوردن سفارش غذامون
بابایی ادا در می آورد شما هم غش غش می خندیدی
ریحانه و شام
اینجا هم به زور نوشابه نگه ات داشتم تا تونستم غذامو بخورم
خسته شدم از بس عکس آپلود کردم بقیه اش باشه واسه پست بعدی
پ.ن 1: فردا وقت واکسن 18 ماهگیت خدا کنه خیلی اذیت نشی دخملیم
پ.ن 2: ممنونم از دوستای خوبم که تو این مدتی که نبودیم بازم به ما سر زدید ایشالا یکمی سرم که خلوت تر بشه میآم به تک تکتون سر میزنم و پستایی که نبودمو میخونم
اینم تقدیم به شما دوستای خوبم
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 225