ریحانه و توت فرنگی + خونه ی مامان بزرگ ( پدری )

ساخت وبلاگ

سلام

روز دوشنبه 22 خرداد 91 همون روزایی که تازه اومد بودیم تبریز ، خیلی دلتنگ می شدم و احساس تنهایی smile emoticon kolobok و شما هم که همیشه دورو برت شلوغ بود خیلی بی حوصله شده بودی از خواب بعدازظهرت که بیدار شدی بردمت تو حیاط تا واسه خودت بازی کنی

قبل از اونم سعید پسر همسایه برامون از توت فرنگی های حیاط آورد ، شما هم که دیدی می خوایم بریم بیرون بی خیال خوردن توت فرنگی ها شدی و هی می خواستی زودتر بری بیرون ، منم دوربینمو برداشتمو با هم رفتیم تو حیاط


اینجا ریحانه در حال چیدن توت فرنگیه

ریحان عسلی

این همون توت فرنگی اییه که ریحانه چیدیش

توت فرنگی توی حیاط

شکلکهای جالب آروین

EXniniweblog.comEX

بعدشم رفتی روی تخت (تابستونا که هوا خیلی خوبه تخت می ذاریم و می شینیم البته بیشتر همسایه پایینی ) اینجا هم گنجشکارو دیدی که روی سیم برق نشسته بودن

ریحان عسلی
اینجا هم دالی بازی می کردیم که خیلی خندیدی قوربونت برم من

ریحان عسلی
اینجا هم من رفتم پشت دیوار ( تو عکس سومی معلومه کجا رو میگم ) و مثل سری قبل که می رفتی پشت در من می گفتم دالی دیدی من نیستم اومدم سرک کشیدی و دنبالم می گشتی

ریحان عسلی


دیروز ٢٦ خرداد 91 رفتیم خونه ی مامان بزرگ ( دیروز حالش بد شده بود و فشار خونش 22 بودش و خلاصه بیمارستان و ...) رفتیم سری بزنیم وقتی رفتیم خواب بودش منم شما رو بردم حیاطشون و روی دیوارشون چند تا گربه دیدی شما هم که عشق گربه و سگی همش می گفتی میو یا پیسی بیا بیا و دستتو براشون دراز می کردی ، دو تاشون که معلوم بود تازه بدنیا اومده بودن خیلی ناز و ملوس بودن

اینم ریحانه خونه ی مامان بزرگت

ریحان عسلی

اینم اون دوتا گربه ی نازی که می گفتم

گربه ی خونه ی مامان بزرگ

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 248 تاريخ : دوشنبه 29 خرداد 1391 ساعت: 18:19