ریحانه و باغ آذرشهر

ساخت وبلاگ

سلام
امروز 91/04/02 به اتفاق عموها و عمه جون رفتیم به باغ یکی از دوستای عمو یحیی جون که توی آذر شهر بود ( یکی از شهرهای نزدیک به تبریزِ) خیلی باغ باصفایی بود پر از درختان گیلاس و گوجه سبز و گردو

هوا خیلی خوب بود ، نمی دونم چرا چند شبِ که خیلی بد می خوابی و همش بیدار میشی و یه یک ساعتی فقط شیر می خوری تا خوابت بگیره

امروز صبح که می خواستم آماده ات کنم هر چی بابایی صدات کرد از خواب بیدار نشدی و مجبور شدم تو خواب پوشکتو عوض کنه که بی سابقه بود و اولین تجربه ی من

امروز حاج آقا شوهر عمه جونی و عمو عبدالله هم از تهران اومده بودن کلی بهمون و بهت خوش گذشت شما که همش تو بغل این و اون بودی و کلی واسه خودت دلبری میکردی

ریحان عسلی

EXniniweblog.comEX

یک ساعت قبل از برگشتنمون خانم ها و آقایون با هم دیگه وسطی و والیبال بازی کردیم مخصوصا من و بابایی که توی والیبال خیلی هوای همو داشتیم و من هر وقت توپ دستم می رسید می گفتم علی بیا دیگه این حرفِ من سوژه ایی شد واسه خودش تا توپ به من می رسید تا من بگم علی بیا همه میگفتن الان باز میندازه رو دست شوهرش و کلی همه می خندیدن



بدو ورود به باغ ، ریحانه و پسر عموت حامد

ریحان عسلی

اگه گفتید این چیه ؟

این یه رازه !

ناهارمون !!!

جوجه کباب

آب گوشتی که دوست عموجون درست کرده بود که من جوجه رو به آب گوشت ترجیح دادم

آب گوشت

ریحان در حال گفتنه این گیلاسِ ، اینجا پوشکتو در آورده بودم و واسه اولین بار یه نیم ساعتی تجربه ی بدون پوشک بودن رو هم گذروندی

ریحان عسلی


تو عکس بالایی کنار همین درخت یه رود بود که از آب چاه اونجا جاری شده بود ریحان هم که عشق آب با دختر عموت عسل رفتی آب بازی طفلی یه بار تعادلت از دست دادی و محکم رو سنگا خوردی زمین اما چون تو آب بودی صدات در نیومد و گریه نکردی

ریحان عسلی

پ.ن 1: امروز تولد معصومه جون ( دختر عموی ریحان ) بود امروز بهش اس ام اس زدم اما یه بار دیگه میخوام اینجا هم تولدش رو تبریک میگم ایشالا که 120 ساله شی

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 263 تاريخ : شنبه 3 تير 1391 ساعت: 0:04