ریحانه و شب وحشت

ساخت وبلاگ

سلام

دیشب حدودای ساعت 3 بود که کم کم چشمم داشت خسته می شد که خوابمخمیازه بگیره آسمون هم داشت رعد و برق می زد اما با شدت کمتر که یه دفعه شروع به رعد و برقای شدید کرد شدید میگم باید می بودی که بفهمی شدتش چطور بود اول برق می زد که کلِ خونه سفید می شد و بعد از اونم یه رعدی می زد که خونه می لرزید و ماشینایی که تو کوچه بودن آژیرشون به صدا در می اومد دیشب واقعا شب وحشت بود استرس

تقریبا یه 5_6 دقیقه ایی اینجوری بود منم تو همین راستا دستشوییم گرفت نیشخند رفتم دستشویی همچین رعد و برقی زد که نفهمیدم چطوری خودمو جمع و جور کردمعینک و باز از ترسم در دستشویی رو محکم بستمو و اومدم بیرون همسری هم در حال خنده به من ؛ من واقعا ترسیده بودما نگران

باز بخدا هی داشتم می گفتم الله اکبر تا حالا تو این 5 سال و نیمی که من تبریز بودم این جوری ندیده بودم که دوباره یه رعد محکمی زد ما زمستونا تو شهر خودم ( بوشهر ) از این رعد و برقا زیاد داریم که خیلی شدت داشته باشه اما دیشب خیلی خیلی وحشتناک بودچشم خلاصه اونجا بود که من از ترسم دویدم و چسبیدم تو بغل همسرم و فقط با صدای لرزون لرزون گفتم ریحانم و بعدش اومدیم تو اتاق دیدم دخترم از صدای رعد بیدار شده و به همون حالت دراز کش فقط چشماش بازِ خواستم که بغلت کنم ، بلند شدی و نشستی و بابایی گفت ریحان چیه دخترم بیدار شدی ( قوربونت برم که موقع خوابوندنت بازیگوشی می کردی منم به خاطر اینکه از اتاق بیرون نری و بخوابی بهت می گفتم ریحان بری بیرون لولو می خورتتا که نزدیکای ساعت 2 بود که خوابیدیخواب ) زودی تو چشممون نیگاه گردی و با انگشت اشارت به حالت هیس ساکت گفتی لو لو میآد می خورتتا ! وقتی اومدم تو تخت دراز بکشم ازم خواستی که می می بخوری و فقط با چشمات نظاره گر رعد و برق بودی و با چشمات دنبال می کردی

خلاصه که دیشب بعد از اون همه رعد و برق شدیدی که داشت یه بارون سیل آسای یه ربعی هم به همراه داشت و بعد از اونم انگاری آسمون آروم شده بود دیگه رعدی نبود و فقط برق می زد و بارون نم نم درست تا ساعت 4 که من ساعت موبایلمو گذاشته بود که واسه سحری بیدار بشیم

موقع سحر که آسمون ساکت تر بود شجاعتاز خود راضی به خرج دادمو رفتم کنار پنجره بیرونو نیگاه کنم آسمون ابرای قرمزی داشت که در حال حرکت بودن و یه باد نسبتا ملایمی می وزید و چراغ خونه اکثر همسایه ها روشن بود و بعد از صرف سحری بعد از اینکه اذان داد اینجانب به خاطر ترساسترس از صدای رعد نماز آیات رو هم خوندم خجالتو الان که صبح شده و از اون موضوع گذشته کلی به خودم می خندم که چقدر من ترسیدم و چقدر همسری بهم خندید خنده

یه چیزی که منو شاید خیلی بیشتر ترسوند این بود که یهو یاد مرده ها افتادم و شب اول قبر خنثی به خودم می گفتم الان تو خونه ام و در کنار همسری و دخترم و اون موقع شب قبر که هیچ کسی نیست و من با نکیر و منکر چیکار کنم فک کنم به جای جواب دادن از ترس سکته کنم استرس

الان زنگ زدم به همسایه مون شرح حال دیشبو ازشون می پرسم ببینم فقط من بودم که ترسیدم می گفتش که آره خیلی وحشتناک بود ما هم ترسیدیم اما نه به اون اندازه ایی که بخوایم نماز آیات بخونم می گفت رفتم سبزی بگیرم تو کوچه و خیابونا پر ازگل بود و از اونجایی که ما تو منطقه ایی هستیم که تو سربالاییه خونمون می گفت اون پایین شهر ممکنه سیل اومده باشه

قوربون کریمی ات بشم خدا در عرض 10 دقیقه همچین رعد و برقایی آسمون داشت که به قول همسایه مون اگه کسی هم خواب بود از خواب بیدارش می کردی من تو اون اوضاع به بی کسی و غریبی خودمم فک می کردم که اگه اتفاقی بیافته من تو این شهر غریب چیکار کنم خدایا خودت محافظمون باش آمین لبخند

عکس مال امروزِ ظهرِ 1 مرداد 91 تا ساعت 12 خوابیده بودی البته یه بار بیدار شدی چون تا ساعت 5:30 صبح بیدار بودم دوباره شیر دادمت و شما هم خوابیدی ؛ منم داشتم این پستو می نوشتم که از خواب بیدار شدی و چون نمی خواستم نیمه کاره بمونه به حرفت گوش می دادم و لباسایی که می خواستی رو برات می پوشوندم

تازه گیا با لباسات خیلی بازی می کنی و ازم می خوای که رو هم رو هم برات بوشونم

ریحان عسلی

پ.ن ١: لطفا اگه نظری دارید نظراتتون خصوصی باشه

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 269 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1391 ساعت: 2:26