سلام
اینروزا خیلی بیشتر از قبل حرف زدنت خوب شده و حسابی واسه خودت شیرین زبونی می کنی و آی دوست دارمت وقتی باهام حرف می زنی
شعر معروف زمان بچه گیهای مامانی هم از بر شدی
یه توپ دارم ...ریحانه : کلکلیه سرخ و سفید و آبیه میزنم زمین هَبا میره
نمدانی تا کجا نمیره .... من این توپو نداستم .... مساقمو خوب نبستم بابام عیدی داد یه توپ کلکلی داد
تاب تاب عباسی خدا ... نندازی اگرم بندازی تو بغل مامانی بندازی ( اونایی که ضخیم شده (مشکی پررنگ تر ) شما می خونی بقیه رو من میگم و براساس خوندنِ خودت نوشتم )
دست کوتولو پا کوتولو گریه نکن بابات میآد اینم شعرِ یکی از عروسکاتِ هی میگی : مامان بزنم (منظورت دکمه ی پشتشه که شعرو می خونه )
الانم داری میگی تبلد ممارَک البته تبلد تبلدت مَمارَک رو هم میگی
چند روز پیش نذاشتی بابایی بعدازظهرو بخوابه بابایی هم اعصابش خورد شد خواست بره داشت لباسشو می پوشید ، رفتی جلوش ایستادی با اون قد کوچولوت لباتو براش غنچه کردی حالا قبل از اونم بابایی بهت اخم کرده بود تا دید اینجوری جلوش واستادی یه نگاهی به من انداخت به معنی اینکه ببین نیم وجبی چطوری مارو سرکار گذاشته و بعدش بهت لبخند زدو بوست کرد
اینم خاله قزی مامانی که هر وقت شالای من بیرون از کمد باشه شما بر می داری و سرت می کنی
وقتی چیزی که از سر جاشو بر می داری بهم نیگاه می کنیو میگی :دست نزن ( حرف (ز) رو با تشدید بخونید ) بذار سر جاششششششش
به کفشدوزکم میگی :دَسبازک الهی من بگردم دورت با این حرف زدنت
در ضمن شما از کدوم بزرگترینِ توی پ.ن رو بیشتر دوست دارید زودی بیا ادامه ی مطلب
EXniniweblog.comEXاینجا 22 تیر 91 پنج شنبه شب به اتفاق همه ی عمو ها و زن عموها رفته بودیم پارک می خواستم با لباس آستین کوتاه ببرمتا ( مرسی از قطره جون ) اما وقتی زهرا ( دختر عمه ات ) زنگ زد و گفت هوا سردِ مجبور شدم لباس آستین بلند تنت کنم
خدایی هوا خیلی سرد بود و هر کی اومده بود یه پتو انداخته بود دورشو نشسته بود
اینم مشغولیت هر چند وقت یه بارتِ که دوست داری رو هم رو هم لباس تنت کنی
یکشنبه 1 مرداد 91 رفتیم هریس خونه ی عمو اسماعیل که هم افطار دعوت بودیم هم اینکه مامان بزرگو بیآریم خونشون که به دلیل فیلم های زیاد و نخوندن نماز مامان بزرگ تصمیم گرفته شد که شبو بمونیم و فردا صبحش تا قبل از اذان ظهر حرکت کنیم که روزه مون هم بتونیم بگیریم
اینجا قبل از رفتن به هریس از اونجایی که رفتن خونه ی جدیدشون یه هدیه ناقابلی هم ما گرفتیم و بردیم براشون امیدوارم که خوششون اومده باشه
موهاتو با چهارتا کش بستم من که خیلی خوشم اومد اما بابایی می گفت بد شده یکمی که تو هم رفته شد موهات مثه موهای جودی ابود شد که دیگه من بیشتر دوست داشتم
اینم پی نوشتی که گفته بودم :
بزرگترین گناه : داشتن جاری
بزرگترین جهاد : زندگی با جاری
بزرگترین کار : ادب کردن جاری
بزرگترین هنر : کم کردن روی جاری
بزرگترین آرزو : ندیدن جاری
بزرگترین نعمت : نداشتن جاری
بزرگترین تفریح : خیط کردن جاری
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 256