سلام
نمی دونم چرا این روزا اصلا حال و حوصله ی کاری رو ندارم اما شیطون خانوم خونه پر انرژی تر از همیشه هستی ؛ خوشگل مامان این روزا علاقه زیادی به بازی کردن با مو گیرات پیدا کردی و قشنگ همه رو یه جا می چینی و با رنگاش واسه خودت بازی می کنی
از اونجایی که نمی دونم چر اکثر گیرات شکل پاپیونه کلمه ی پاپیون رو هم یاد گرفتی و چقدر با ناز میگی مامان این پاپیونه
یکی از عروسکات که دست کوچولو پا کوچولو رو می خونه رو هی میآری و بهم میگی ( ب لحن اجازه گرفتن ) بزنم که یعنی شعرشو بخونه و خیلی وقتا هم می خوام که نخونه اما شما باز کار خودتو می کنی و باهاش هم صدا میشی
شعر بارون میآد نم نم رو عمه ام عروسی کرده رو می خونی عروسک کرده
هفته ی پیش همسایه مون خونواده شون رو افطاری دعوت کرده بودن ما هم دعون بودیم به دلیل کم رو بودن بابایی ما نرفتیم اما مثه همیشه ایشون زحمت کشیدن و افطاری واسه ما فرستادن ، وای اینقدر غذاهاش وخوشمزه بود که نگو مخصوصا حلوا زنجبیلی
سینی رو گذاشتم رو اوپن آخه تا سوپ رو دیدی گفتی می خوام اینجا بعد از افطاری بود و ما هم افطارمون رو خورده بودیم خواستم ظرف غذاتو بشورم که بریزیم برات دیدم پشتی کنار اوپن رو انداختی و روش ایستادی و ... زود رسیدم و گرنه همه رو می ریختی زمین
چند وقته پیش ....
همین که خواستم واسه سحری بیدار بشم شما هم بیدار شدی و دیگه منم چون دیر بود که شما رو بخوابونم بغلت کردم و آوردمت تو آشپزخونه ، اینجا از همه جا اذان مغرب دیرتر و اذان صبح از همه جا زودتر ریحانه ی خندون مامان اون روز با ما سحری خوردی و باز چند روز قبل تر هم همین که سحری رو خوردیم تموم شد خواستم بلند شم یهو دستت رو گذاشتی رو شونه ام زهله ترکم کردی اینقدر خوشگل آهسته از اتاق اومدی بیرون که نگو بابایی که رفته بود وضو بگیره تا شما رو دید کلی خوشحال شد آخه من از ماه رمضان شما رو تو اتاق می خوابونم تا موقع سحری بیدار نشی که بعدش می دونم نمی ذاری ما بخوابیم و چون خوابوندنت خیلی وقت گیره ؛ همین دیشب از ساعت 1:15 بردمت تو رختخواب تازه ساعت 2 بود که خوابیدی ، خلاصه که دخمل مامان با تو حکایتی دگر این دل ما به سر کند
سحر 91/05/12 ساعت حوالی 4:20 ریحانه ی خندان مامانی
خیلی وقته که توانداختن سفره ( از دست وروجک خانم نمی تونیم سر میز غذاومون بخوریم همش می خوای یا بغل من باشی یا بابایی واسه همین ترجیح میدیم که رو زمین و سر سفره غذا بخوریم ) و جمع کردنش کمک دستمی دیروز داشتم ظرفای افطارو می شستم سفره باز بود و بعد از تموم شدن ظرفا می خواستم برم سفره رو پاک کنم که اومدی پیشم گفتی مامان بگیر دیدم سفره رو هم همین طوری برداشتی آوردی قوربونت برم من
اینم ریحانه ی من در حال بازی کردن با موگیرات که به دلیل تنبلی و بی حوصله بودن ازت دیروز 14 مرداد 91 عکس انداختم
اینجا تازه از حموم در اومدی و هر کاری کردم که موهاتو ببندم و شونه کنم نذاشتی و وقتی هم گیر می زنم زودی درش میآری و یا وقتی هم موهاتو با کش می بندم کشتو هم در میآری دیگه منم بیخیال شدم و همین جوری ازت عکس انداختم
فدات بشم تا دوربینو می بینی میگی : عسک بگیریم اما وقتی می خوام ازت که به دوربین نیگاه کنی اصلا همکاری نمی کنی و مامانی همچنان باید پشت سر هم ازت عکس بگیری تا یکیش خوب در بیآد
به شونه هم میگی :تونه بهت میگم بریم صبحونه بخوریم میگی : بریم تُبانه بخوریم
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 274