سلام
دیشب جمعه 27/مرداد/91 هی دلشوره ی زلزله رو داشتم هی نگاه می کردم به ساعت و تو دلم میگفتم الانه که زلزله بیآد این تلقین های لعنتی ول کنم نبودن که خداروشکر دیشب زمین لرزه ی شدیدی نداشتیم ( ببینید چه به روزمون اومده که با پس لرزه ای 3.5 به پایینی که لرزششو احساس می کنیم قانعیم ) که بخوایم بریم بیرون ممنونم خدای مهربون امیدوارم که انرژی گسل ورزقان روز به روز کمتر بشه و مردم روال عادی زندگی شون رو در پی بگیرن ، دیشب بعد از مدتها یکمی خوب خوابیدم اگه بدونید چقدر کمبود خواب دارم این چند وقته شاید ٥_٣ ساعت در شبانه روز می خوابیدم
تو همین راستای زلزله اومدن ریحانه از صحبت های من کلمه ی زلزله رو یاد گرفته و به زلزله میگه :دِلدِله و روز پنج شنبه 26/مرداد/91 وقتی که زلزله ایی به قدرت 4.6 ریشتری اومد و ما دوباره از خونه اومدیم بیرون من هی می گفتم ای وای ای وای خیلی ترسیده بودم آخه نیت نماز کرده بود رکعت اول بودم که باز زمین لرزید ریحانه هم تو بغل بابایی بود گذاشتش رو تخت توی حیاط هی می گفتی: ای وای_ ای وای _ای وای
بهش یاد دادم بگو تو رو خدا زلزله نیاد میگه : تورو خدا دِلدِله نیآآآد بلکی خدا صدای شما روبشنوه و دلش رحمی بیآد
ریحانه و امیررضا پسر دختر عموش که خیلی با هم عجین شده بودن
پ.ن1: اگه رمز پست رمزدارو دادم بهتون صرفا جهت همیاری بیشتر به زلزله زده ها بوده نه ریاکاری
گفتم شاید شما هم به ذوق بیآید ؛ اونجا هوا سرده تو رو خدا اگه می تونید و از دستتون بر میآد کمک کنید و اگه براتون امکان داره وسایل گرمایشی براشون بگیرید
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 315