ریحانه وشب های قدر

ساخت وبلاگ

سلام

اون شب بابایی افطاریشو که خورد نمازشم که خوند آماده شد که بره مسجد الان چند ساله که من نمیرم مسجد احیا نگه دارم هم به خاطر شما هم به خاطر زبون اینجا نه اینکه متوجه نشم اما خب دوست دارم با زبون حداقل فارسی باشه که متاسفانه نیست ناراحت

الان که چند روزی از زلزله های اخیر گذشته میگم خدا خیلی دوستمون داشته که تو این روزایی که بابایی هم خونه نبوده اتفاقی نیفتاده برامون نگران

خدایا تو نخوای هیچ اتفاقی نمی افته خدایا خودت پشت و پناه دخترم باش من همه ی دل نگرانیم ریحانه ست ، ریحانه ی بهشتیم قلب

منم که نمازمو خوندم نشستم که دعای جوشن کبیر بخونم و عزیز دلم اومدی پیشم ( دوستان ریحانه یا به من خیلی وابسته ست یا همه ی بچه ها اینجورین ؟! باید پیش من باشه اگه تو اتاقم میآد پیشم من اگه آشپزخونه ....)

الان که از اون شبها می گذره خیلی دلم تنگ شده بخدا ، الان دیگه باید از لحظه به لحظه هام استفاده ی کافی رو ببرم ؛ شب 19 رو تا ساعت 2:30 بیدار بودی و دیگه خودت که خسته شدی اومدی پیشم و ازم خواستی که شیر بدم و بخوابی قوربونت برم ، شب 21 هم تا ساعت 3 بیدار بودی قبول باشه دخترکم ؛ من از شروع شبهای احیا کم خوابی کشیدم تا این چند وقته اخیر خیلی روزا شد که خوابیده بودی دلم می خواست منم پیشت بخوابم اما از ترس اینکه زلزله بیآد و خواب باشم نخوابیدم بخدا فقط به خاطر شما بود نمی خوام یه جای بدنت زخمی بشه خوب حال مادرایی رو درک میکنم که تو این زلزله بچه هاشونو از دست دادن خیلی سخته خیلی ، خدایا ازت می خوام که بهشون صبر بدی

خدایا همه چیز به خودت بندِ تو این زلزله مادرایی رو بی فرزند و تو همین زلزله زنی رو مادر و فرزندش رو در آغوشش گذاشتی خدایا بزرگیتو شکر

پ.ن 1: دوستان من اصلا قصد آزرده خاطر کردن کسی رو ندارم دوست داشتم که حتما یه پستی از شب های قدر ریحان رو تو وبش اختصاص بدم و می خواستم بعد از شب بیست و سوم باشه که همه تون در جریان این چند روز ما بودید و اگه می ذاشتم واسه چند وقته دیگه خیلی ازش گذشته بود

پ.ن2: پست ریحانه و 20 ماهگی هم تکمیل شد

EXniniweblog.comEX

دستم خودکار بود ازم گرفتی و ....من اصلا خودکار تا به حال نداده بودم دستت تا اون شب

ریحان عسلی

دیدم ول کن نیستی یه برگه دادم حداقل کمتر خودتو خط خطی کنی

ریحان عسلی

فدای اون آدامس جویدنت بشم ، وقتی بادکنکت می ترکه ازم می خوای که از باقی ماندشم برات بادکنک باد کنم مژه

ریحان عسلی

اینم ادای جدیدت که از بابات یاد گرفتیقهرنیشخند

ریحان عسلی

اینجا هم نشسته بودم روی مبل و داشتم به سخنرای آقای انصاریان گوش می کردم اومدی روی دست مبل نشستی و به هم میگی گیلاس می خوری هیچ وقت نمی ذاشتم دست بزنی این بارم چون حواسم به سخنرانی بود و داشتم پشت سر هم عکس می نداختم ازت چیزی بهت نگفتم تو عکسم معلومه که خودتم تعجب کردی !!! عینک

ریحان عسلی

این دمپایی ها رو خاله ستاره این سری که تهران رفتیم خونش بهت داد و خیلی علاقه ی زیادی داری بهشون و همش پات می کنی و می گردی تو خونه واسه خودت ، قوربون موهای پریشونت بشم من قلب

ریحان عسلی

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 256 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1391 ساعت: 13:01