ریحانه و ماجراهاش با مگس

ساخت وبلاگ

سلام

دیشب حوالی ساعت 1 شب بود که من تو اتاق بودم صدای ویز ویز مگسی رو شنیدم که به شیشه ی اتاق برخورد میکنه اتاقم تاریک بود شما هم پیشم بودی داشتی واسه عروسکت پتو و بالشت می بردی ( الهی فدات بشم که از الان واسه خودت بازی می کنی بغل)

رفتم مگس کُش دستی رو برداشتم و با خودم می گفتم اگه این مگسو نکشم صبح نمیذاره بخوابیم ( موندم که درها بسته پنجره ها هم توری زده شده این مگس ِ از کجا اومده تو خونه متفکر) اومدم دیدم نیست گفتم ای داد بی داد

شما هم مات و مبهوت به من و مگس کُش تو دستم نیگاه می کردی منم بهت گفتم می خوام مگسُ بکشم شما هم طبق عادتت که همه چیز رو تکرار میکنی گفتی : مگس بکومشم گفتم نه بکشم گفتی : بکشمم برات حرف به حرف گفتم ب ِ ک ُ شَم یهو تو چشمم زل زدی و گفتی: بزنممژه ای خدا همچین زدم زیر خنده که بابایی داشت تی وی می دید گفت باز چی کار کرده ریحان و منم رفتم براش تعریف کردم و بابایی هم کلی خندید

قوربونت برم من که بزنم رو جایگزین بکشم کردی چون بلد نبودی بگی بکشم چشمک

خلاصه بعدش رفتم تو پذیرایی رو پرده رو سقف نیگاه کردم دیدم خبری ازش نیس می خواستم برم تو آشپزخونه دیدم رو اوپن نشسته و دستاشو به هم می مالهنیشخند همچین زدمش که سرش از تنش جدا شد شیطان شما هم نظاره گر مامانی حالا بعد اینکه مگسو کشتم اومدی میگی مامانی مگسو کُشتی میگم ریحان منتظر بودی مگس بمیره درست تلفظ کنی و بعد شما هی دنبال مگس میگشتی که مگس کُداست :کجاست از خود راضی

EXniniweblog.comEX

حالا یادم اومد که این مگس از ظهر تو خونه بوده چون موقع آشپزی یه مگس ِ روی یخچال دیدی و گفتی مگس اذیت نکن بیا پاییننیشخند ( نیست که می چرخید اذیت می شدی و نمی تونستی دنبالش کنی قوربونت برم من که وقتی مگسی تو خونه هم باشه به مامان میگی و تازه یه وقتایی که در ارتفاع پایین پرواز میکنه همچین می ترسی و خودتو جمع و جور می کنی که نگو خیال باطل

از دیشبتم بگو انگاری مگسه انتقام خودشو ازمون گرفت که تا ساعت 3:30 نیمه شب یکسره شیر می خوردی و بعدشم خوابیدی و تا 5:30 صبح که دوباره خواستی شیر بخوری منم بد جور خوابم می اومد یکمی خوردی و بعد گفتم ریحان بسه و هی نق زدی تا ساعت 6:30 صبح بود که با گریه بلند از خواب بیدارمون کردی بابایی ترسیده بود می گفت چرا اینجوری گریه کرد دیگه از همون زمان بیدار بودی و نذاشتی ما هم بخوابیم تا ساعت 8:00 که نمیدونم چطوری خوابت گرفته بود حتی بابایی رفته بود سر کار من از فرط بی خوابی نتونسته بودم بیدار شم عینک و متوجه رفتنش نشدم از دست شما وروجک

پ.ن 1: ریحانه چند شب ِ که با صدای بلند تو خواب گریه می کنه انگاری کسی چیزی رو ازش گرفته باشن چطوری بچه می زنه زیر گریه همینطوری یعنی چی می تونه باشه لطفا راهنمایی کنید لبخند

پ.ن2: این روزا که فقط یه بار در روز می خوابی و من وقت کمتری دارم بشینم پای کام چون علاقه ی شدیدی پیدا کردی که با موس کیبورد بازی کنی همین که من می خوام کام رو روشن کنم زودی میآی رو پاهام می شینی و بعد از چند دقیقه شروع می کنی به دست زدن به کیبورد و موس اینقده ذوق می کنی وقتی می زنی تو کیبورد که نگو ؛ خلاصه که یه کامپیوتر کارکن دیگه هم به خونمون اضافه شدهخیال باطل و اگه می بینید زود زود نمی تونم بیآم پیشتون به این خاطره خجالت

اینم یه عکس از ریحانه در حال کار با کیبورد و موس اینجا من یه لحظه اومدم غذامو نیگاه کنم ریحانه زودی از فرصت استفاده کردو ....ابرو عکس 20 ماهگیته قلب

ریحان عسلی

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 330 تاريخ : دوشنبه 27 شهريور 1391 ساعت: 18:25