ریحانه و روز دختر

ساخت وبلاگ

سلام

امروز 28 / شهریور / 91 بعد از اذان صبح حوالی ساعت 05:50 بود که تازه نمازمو خونده بودم می خواستم بخوابم که بیدار شدی و نشستی و به من گفتی : آب بده بخوره و من با حوصله تو رو بغل کردم و بردم تو آشپزخونه اول چراغو روشن کردم دیدم سرتو گرفتی پایین نور چشماتو اذیت کرد تا دیدم دوست نداری زودی چراغو خاموش کردی بعد گذاشتمت روی کابینت و آب ریختم لیوان و دادم بخوری قوربونت برم من که خیلی تشنه بودی بعدشم همین که گذاشتمت روی تخت زودی خوابت برد

دیشب 91/06/27 پیشم نشسته بودی رو مبل میگم ریحانه پاهاتو بده بوس کنم پای راست و چپتو که بوسیدم گفتی مامان دستمم بوس کن اینقد ذوق کردم فرشته ی کوچولوی من قلب

یک ساعت پیش بابایی یه سر اومد خونه قبلش هر دو خواب بودیم تا رفتم درو باز کردم دیدم شما هم بیدار شدی بابایی تا دید بیداری زودی دستاشو باز کرد و سریع دویدی تو بغلش و بعدش هر چی بابا می گفت ریحانه جان بذار من برم کار دارم می چسبیدی به بغلش و نمیذاشتی بابایی بره سر کارش
به بابایی میگم نیست امروز روز دختر ِ هی خودشو برات لوس می کنه با نشون دادن بیسکوسیت بابایی رو رها کردی و تا بهت گفتم بقیه شو بذار بعدا می خوری خیلی قشنگ بستیشو گذاشتی توی کشو کابینت مخصوص ِ تنقلات بعدشم چایی ریختم تا با چایی بخوری یکمی بیسکویتی که زده بودی توی چایی ریخت روی شلوارت بلند شدی ایستادی میگی : تمیز کن کُداست تمییز کنم من فقط بغلت کردمو چلوندمت ترجمه : منظورت از تمییز کن همون دستمالیه که من کار خرابی هاتو تمیز می کنم

خلاصه که این روزای ما با شما اینجوری می گذره عزیزم ریحانه جان فرشته ی زمینی من که آمدی برای پر کردن قلب ما با عشق فراوان عاشقانه دوستت دارم و روزت مبارک

روزت مبارک

بعدا نوشت: بابایی همون شب برات به مناسبت روز دختر کیک خرید و منم زودی حاضرت کردم و لباس عروسی که داشتی تنت کردم وای که چقدر خوشت اومده بود ؛ بعد از عکس گرفتن هی لباستو میزدی بالا و می چرخیدی فدات شم ماچقلب و به بابایی می گفتی لباس عروسک پوسیدم نیشخند (به عروس می گفتی عروسک)

ریحان عسلی

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 271 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1391 ساعت: 0:27