سلام
دیروز صبح با صدای ماشین مخصوص قیر زنی که از طرف شهرداری اومده بودن کوچه مون رو آسفالت نو کنن بیدار شدی و بعدش زدی زیر گریه خیلی صداش وحشتناک بود قوربون اشکات بشم بغلت کردمو بردمت کنار پنجره بهت نشون دادم که این صدا واسه چیه ؛ با کنجکاوی و با دقت نگاه و به حرفام گوش می دادی یه چند دقیقه گذشت خسته شدم ماشالا ماشالا ( شما هم یادتون نره ) خیلی سنگین شدی و نمی تونم مثه قبل زیاد بغل بگیرمت اما شما اصرار داشتی که بازم نیگاه کنی منم رفتم صندلیت رو آودم تا روش بایستی و بیرونو ببینی ؛ فدات شم که تا صندلیتو گذاشتم روش نشستی مثه یه خانم کوچولوی مودب که من گفتم نمیشه بشینی تعجب کردی آخه هر وقتم می ایستی روش من میگم خطرناکه به قول خودت کَتَناکِ اما این بارو بهت اجازه دادم اما با نظارت خودم
نمیدونستی دارم ازت عکس میگیرم فدای اون قد و بالات بشم که قدت نمی رسید پا بلندی کردی تا بیرونو ببینی ای دختر ورپریده
اینجا هم که متوجه شدی دارم ازت عکس می گیرم داری بهم میگی که دارن انار می خورن مثه مامانت عاشق اناری منم تعجب کردم که اینا کار می کنن یا انار می خورن یه لحظه حرفتو باور کردم بیرونو نیگاه کردم دیدم یه گوشه نشستن و دارن صبحونه می خورن گفتم ای وروجک شما هم آره چلوندمت و یه بوس محکم ِآبدارت کردم
EXniniweblog.comEX
امروز تکونی به خودم دادمو زرنگ شدم و دکوراسیون اتاق رو کمی تغییر دادم و وسایلا رو منظم تر کردم بزن دست قشنگ رو به افتخار مامانی البته دیروزم پذیرایی رو کامل یه جاروی خیلی اساسی کشیدم و الان که همه چیز مرتب ِ خیلی احساس خوبی دارم ، اما تا می خوام یکمی لذت ببرم اما مگه می ذاری هی میآی کار خرابی می کنی جدیدا هم یاد گرفتی سبد اسباب بازی هاتو بلند می کنی و هر چی اسباب بازی داری رو می ریزی روی زمین و هی من باید اونا رو بریزم تو سبد
خداروشکر تا الان هوا خیلی سرد نشده هر سال این موقع بخاری هامون روشن بود چقدر خدا مهربونی که به فکر همه چیز هستی واقعا که همه چیزت رو حساب و کتاب ِ ؛ امروز بعد ازظهری سعید ( پسر همسایه مون ) کادو به دست اومد و گفتش که این واسه ریحانه ست گفتم به چه مناسبت گفتش به خاطر روز دختر خیلی خوشحال شدم ازش تشکر کردمو برات آوردمش تو اتاق تازه از خواب بیدار شده بودی هنوز سر جات بودی تا کادو رو دیدی بلند شدی منم ندیده گفتم یه عروسک ِ بیا بازش کنیم خیلی ذوق کردی بازش کردم دیدم برات یه عروسک خرسی آورده شما هم که عاشق خرسی خیلی دوست داشتی و بغلت گرفتی
اینجا هم از ذوقت داری عروسکتو می چلونیش
شب رفتیم پایین واسه تشکر به خانم همسایه گفتم یه مقدار لباس جمع کردم ( هرازچند ماه لباسهایی که دیگه نمی پوشم یا اندازم نمی شه رو میذارم کنار) که هنوز حرفم تمام نشده بود گفت ای کاش می گفتی می دادم برادرم ببره به مناطق زلزله زده گفتم آخه لباسا نو نبودن گفتش می دونم لباسای تو خیلی تمییز و در حد نو هستن میگن یه آدم هایی هستن که .... گفتم نمی دونستم خیلی ناراحت شدم می گفت اطراف یکمی هوا سرد تر از اینجاست خدایا خودت به فکرشون باش و محافظشون آمین
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 292