ریحانه و توفیق اجباری

ساخت وبلاگ

سلام
الان دو روزه که عمه جون از تهران اومده پیشمون ، هر چهارشنبه که با این هفته ایی که گذشت 3 هفته میشه که زن عمو اکرم روضه داره و ما فقط دو هفته شو تونستیم بریم این هفته که عمه جونم بود همه ی فامیل باز دور هم جمع شدیم و دیداری تازه کردیم

همچنان شما و بابایی سرما خوردگیتون ادامه داره و از دیشب بینی منم گرفته امروز عصری همش عطسه می کردم و یه وقتایی تا نوک بینی ام حس عطسه کردن بهم دست می داد اما عطسه نمی کردم حسابی کلافه شده بودم آخ خدا کنه که چیز خاصی نباشه ؛ امروز بعداظهری با عمه جون رفتیم امامزاده سید حمزه اینجا خیلی بهش اعتقاد دارن زن عمو الناز ( مامان امیرعلی ) نذری داشت هنوز وارد صحن ضریح نشده بودیم که نون و پنیرها تموم شد !!!خنثی

عصری کمی بارون اومد و حسابی هوا رو سرد کرد کفشات مونده بود توی ماشین از اونورم بابایی برده بود مغازه اش و هیچ کفش مخصوص این فصل تو خونه نداشتیو وقتی داشتیم می رفتیم امامزاده خیلی راه هم نبودا اما ماشالا هزار ماشالا شما هم بگیدچشمک دستو کمرم حسابی درد گرفت بغلم بودی بعد از اونم رفتیم خونه ی عمو اکبر شام دعوت بودیم وای کلی واسه خودت بازی کردی

پ.ن1: عنوان پستمون توفیق اجباریه چون من خیلی مایل به رفتن نبودم اما عمه جون که گفت بریم قبول کردم نخواستم حرفشو زمین بندازم

یه دلیلشم اینکه چون قبل از اونم می رفتن بازار منم که تا حالا بدون کالسکه با شما جایی نرفتم بخصوص بازار می دونستم حسابی خسته ام می کنی که عمه جون گفت کارشون زیاد طول نمی کشه و لازم نیست ما از ماشین پیاده شیم در کل روز خیلی خوب بود

اینم عکس روز چهارشنبه بعد از اتمام مراسم نمی دونم داشتی به چی فک می کردی که من ازت عکس انداختم ماچ

ریحان عسلی
بعدا نوشت: وای خدا از بس سرفه کردم سرم داره می ترکههیپنوتیزم سر و کله زدن با وروجک خونه هم که دیگه نگو حسابی حالم بدِ ساعت 6 عصر بود که اصلا حوصله ی خودمم نداشتم دلم می خواست یکمی بخوابم اما مگه گذاشتی !!!








کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 240 تاريخ : دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت: 17:05