ریحانه و بازم زلزله 5.1 ریشتری امروز 17 /آبان/91

ساخت وبلاگ

سلام

دیشب به خاطر خلط گلوت نتوستی خوب بخوابی ما هم اصلا نتونستیم بخوابیم دیشب همین که خوابیدی اومدم وسایل مراسم فردا ( روضه ی خونه ی عمو یحیی) رو آماده کردم تا فردا زیاد بخوابی و مجبور نباشم زود از خواب بیدارت کنم

ساعت 6 صبح از خوب بیدار شدی و تا 8 نخوابیدی منم گیچه گیچ بودم بابایی هم داشت انتخابات آمریکا رو دنبال می کرد خلاصه تا 3 شب بیدار بودم

نزدیکای 8:10 صبح بود که اومدی پیشمو شیر خواستی و تو بغلم با هم خوابیدیم دیگه اینقدر خسته بودم که موقع رفتن بابایی هم بیدار نشدم

یهو صدای بهم خوردن کریستال های لوستر منو از خواب بیدار کرد جلینگ جلینگ جلینگ وای خدا زلزله بغلت کردمو و همینطور که پتو دورم بود اومدم تو اتاق خواب دستو پام داشت می لرزید شما هم ترسیده بودی محکم منو بغل گرفته بودی همینطور که می لرزیدم زودی کت و کلاهت برداشتمو زودی رفتم بیرون دیدم خانوم همسایه تو حیاطه تا دیدمش خیلی آروم شدم تو راهرو نشستم هنوز گیچ خواب بودم خانوم همسایه شما رو ازم گرفت گفت ریحان داره می لرزه سردش برو براش پتو بیار ، تو همین حین تو دلم میگفتم وای خدا من می ترسم چطور برم بالا که عزممو جزم کردم و زودی اومدم بالا و برات پتو و جوراب برداشتم

الهی فدات شم هوا خیلی سرد بود من خودمم لباس آستین کوتاه پوشیده بودم همینطور داشتم می لرزیدم؛ الان ساعت 13:09 هستش که دارم این مطلبو می نویسم شما هم مشغول بازی با کیفمی

نمی دونم چطور بود که چند روز پیشا به لوستر نیگاه کردی و گفتی زلزله نیااااااااا خدایا به دخترم رحم کن و حافظمون باش الان داشتم سایت زلزله نگاری رو می دیدم همینطور پشت سر هم داره پس لرزه ثبت میکنه ؛ از وقتی زلزله اومده همینطور هلی کوپترها دارن میرن و میآن

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 264 تاريخ : چهارشنبه 8 آذر 1391 ساعت: 14:11