ریحانه و قند عسل مامانش

ساخت وبلاگ

سلام

عشق من خیلیییییییییییییییییییی عاشقتمممممممممممقلب خیلی شیرین زبون شدی کل فامیل بخاطر حرف زدنت دلشون ضعف میره برات ؛ یه وقتایی یه حرفایی گنده تر از سن خودت میگی که من یکی کم مونده شاخم بزنه بیرون شیطان نیشخند

داریم زینبو می بریم ترمینال زینب ازت می پرسه میآی با من بریم پیش احسان ( پسر عموت و داداش زینب که 10 سالشه) بازی کنی میگی: نه احسان داره کارتون می بینهزبان

هر وقت با مادر جونی ( مامان من ) حرف میزنی سراغ خاله ستایشو میگیری و مادر جونی هم بهت میگه ستایش رفته مدرسه شما هم میگی چیکار میکنه که در جوابش میگه درس می خونه رو شنیدی ای خدا موش موشی من چند روز بعدش اومدی بهم میگی می خوام برم مدرسه میگم واسه چی میگی: میخوام برم درس بخونمخیال باطل

اصلا پیش نیومده که بگم اسمم چیه و جوابمو بدی اما امروز که داشتم عکسای خودمو با شما نیگاه میکردم میگم این کیه میگی:سیما چشمک

چند شبه که بابایی بهت میگه ریحان خودتو برام لوس کن شما هم در جوابش با صدای نازک و کشیده میگی: باباااااااااااااااااااااا که بعد از اونم بابایی هی بوس بارونت می کنه

یه وقتایی که خستم میگم کمرم درد می کنه میگی: مامان ماسآژ بدم ( قوربون دستای کوچولوت بشم من ماچ)

دیشب رفتیم خونه ی عمو موسی ازت می پرسم اسمت چیه یکمی تو چشمام نیگاه کردی و جوابمو ندادی زن عمو زهرا پیشت نشسته بود یواشکی ازش میپرسی : چیه مثلا تقلب میگیری ای خدا وقتی همه دیدیم این اداتو زدیم زیر خنده خنده( در صورتی که مامان بزرگ اصلا حال ِ خوبی نداشت اونم شروع کرد به خندیدن )

از همه مهمتر که وقتی ازت می پرسم کجایی هستی علیرغم اینکه بابایی بهت گفته بگو تبریزی اما تا ازت می پرسم میگی :گوشهری بو رو نمیدونم چرا نمیتونی بگی اما واسه من همینشم غنیمته از خود راضی

خیلی چیزای دیگه هم هست که الان حافظه ام یاری نمیکنه و بعدا که یادم اومد برات می نویسم

اینم ریحان جوجوی من که وقتی من مشغول کارای خونه بودم رفته سر وقته دراور مخصوص شال کلاهاشو و .....

ریحان عسلی

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 300 تاريخ : چهارشنبه 8 آذر 1391 ساعت: 14:12