ریحانه و استرس مامانی

ساخت وبلاگ

سلام
امروز دقیقا ساعت 15:10 مصادف ِ با دومین سالروز تولد قمریت عزیزم مبارکه ؛ ایشالا 120 ساله شی دخترم ماچ

کلی خبر دارم برات از همه مهمتر عروسی خاله سودی که 24 آبان بود و ما هم بالاخره در آخرین لحظات خودمونو رسوندیم به جشنش ، پا قدممون اونقدر خوب بود که از فرداش هوا بارونی بود هر چی ما خوشحال از بارون خاله سودی ناراحت که نمی تونه به برنامه هاش برسه و نگران گل های روی ماشینش بود نگران

اما خدا خیلی مهربونه و تا شب دیگه خبری از بارون نبود و همه ی مراسم به خوبی برگزار شد عینک

فردای شب عروسی پدر جون نگه مون داشتن و عمو ماشالا که عید امسال اومده بودن پیشمونبرامون شام تدارک دیدن و همه ی فامیل دوباره دور هم جمع بودیم البته این بار به خاطر حضور مامژه و زحمت کشیدن و جوجه و مرغ بندری درست کردن خوشمزه خواهر جونم جات خیلی خیلی خالی بود

از دوستای خوبم بازم ممنونم که مثه همیشه سراغمون رو گرفتید ، این روزاخیلی وقت ندارم و گرفتار کارای بعد از برگشت از مسافرتمونم و با ریحانم ک دیگه خیلی کار کردن وقت گیره اوه

اینم یه عکس از ریحان عسلی با سفره ی عقد خاله جونش تا وقتی که فرصت کنمو عکسارو مرتب کنم و بذارم توی وبت

ریحان عسلی

بعدا نوشت : امشب به بابایی گفتم صدای دسته میآد بریم بیرون نیگاه کنیم تا تاسوعا و عاشورا ٣_٤ روز دیگه مونده این حرف همانا و چهره ی متعجب بابایی همانا و حالا هی من با انگشتام روزا رو می شمارم اما .... نه اشتباه کرده بودم و نمی دونم چطور بوده که امروزو تو تقویم ٦ محرم دیدم شایدم استرس از شیر گرفتنت باعث این امر شده چرا که تا پایان ٢ سالگی قمری فقط می تونی شیر بخوری و توی روز شماری اشتباه کردم

بهر حال واسه من یکی فرق نمی کنه اما واسه این دفتر خاطرات مجازیت تاریخا خیلی مهمن پس این پست یا موکول میشه به ٦ محرم یا تغییر نمیدم

الان هی تو دستو پامی از ترس اینکه پاورو دست نزنی دارم تند تند تایپ می کنم تا بعدا که تصمیم بگیرم این پست باشه یا نه

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 305 تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1391 ساعت: 9:30